کل نماهای صفحه

۱ تیر ۱۳۹۱

سوسیالیسم شریعتی!

سوسیالیسم شریعتی! #
"سوسیالیسم را بزرگ ترین کشف انسان جدید می شمارم."
شریعتی گر چه به طور مستقل سوسیالیسم دینی خود را در مجموعه و یا اثری مستقل تنظیم و تدوین نکرد، اما در لا به لای نوشته ها و سخنان خود با تعریف و تمجید از سوسیالیسم، بر "سوسیالیست" بودن خود شهادت داد. شاید آنچه که باعث شد او اثر مستقلی را زیر عنوان کلی سوسیالیسم و یا  "سوسیالیسم توحیدی"، یا "سوسیالیسم اسلامی" و "سوسیالیسم دینی" مطرح نکند، فضای فرهنگی – اجتماعی و مذهبی جامعه ایران بود که تسلط روحانیت بر توده های مردم و کفر انگاری سوسیالیسم توسط آنها، می توانست برنامه های او را بی اثر سازد.

درباره شریعتی مطالب بسیاری بیان شده و از او با عناوین گوناگونی نوشته و گفته شده است: روشنفکر مذهبی، نو اندیش دینی، معلم انقلاب(1)، تئوریسین اسلام منهای آخوند، ایدئولوگ انقلابی، مصلح دینی، و... اما درباره رابطه او با سوسیالیسم و یا "سوسیالیست" بودن او، کمتر سخنی به میان آمده است.(2)
در این تردیدی نیست که از سوسیالیست بودن او، به دلایل گوناگون کمتر سخن به میان آمده است. شاید یکی از دلایل طرح نشدن آن چندان هم پیچیده نباشد. سوسیالیست بودن یک مسلمان، برای بسیاری قابل درک و فهم نبوده است. برای یک جامعه سنتی مسلمان، به ویژه در چشم دکانداران دین، سوسیالیسم، مترادف کمونیسم، و کمونیسم مترادف بی خدایی، به حساب می آمده و می آید. و طبیعی است که در چنین فضایی، سوسیالیست بودن یک مسلمان، چقدر با باورها و پیش قضاوت های موجود، ناهمخوان و ناهمگون باشد. آنچه در این مقاله که همزمان با سالگشت هجرت ابدی شریعتی انتشار می یابد، بر آن تاکید می شود، نوع نگاه او به سوسیالیسم و رابطه او با این مقوله جهان شمول می باشد.
اساسا نوع نگاه شریعتی به تاریخ، نگاهی طبقاتی است. نبردی بین محرومان و دارندگان. نبردی که به زعم او از هابیل و قابیل آغاز می گردد و در طول تاریخ ادامه می یابد، تا سرانجام به پیروزی عدالت منجر شود:
"این نبرد تاریخی میان هابیل و قابیل، نبرد شرک و توحید، تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی، مذهب خدعه و تخدیر و توجیه وضع موجود، با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب در طول زمان تاریخی، پیوسته ادامه دارد"... "در جهان، هابیل و قابیل وجود ندارد. در نظام تاریخ است که نظام قابیلی و هابیلی وجود دارد"(3)
به نوشته پروفسور کریستر هدین، استاد دانشگاه استکهلم سوئد؛
" درباره تاریخ، شریعتی دیدگاه خاص خود را داشت. طبق نظر وی، تاریخ، جنگ میان هابیل و قابیل بود...
نظام قابیلی خود را در بعد سیاسی با قدرت نظامی، در سرمایه داران با قدرت اقتصادی، و در نظام "روحانی" با قدرت مذهبی نشان می دهد. این [تحلیل] یاد آور سوسیالیست هایی است که علیه تخت شاهی، پیشخوان کلیسا، و کیسه زر مبارزه می کردند." (4)
اینکه در نقد شریعتی گفته می شود که در تحلیل تاریخی از جامعه و طبقات اجتماعی و نبرد طبقاتی، او متاثر از سوسیالیسم و مارکسیسم و یا چپ گرایی موجود بوده است، سخنی به دور از حقیقت نیست. وی خود این شیفتگی را انکار نمی کند و علاقه خود به مارکسیسم (سوسیالیسم) را کتمان نمی کند:
"بی شک نه تنها می توان از مارکسیسم سود جست که باید سود جست، و اینجاست که فرق یک ایدئولوژی منجمد و یک ایدئولوژی متحرک را از یکدیگر باز می کند و مشخص می سازد. ما در تبیین هدف ها و تحقق آرمان های اسلامی خویش همچنان که از علم می آموزیم از مارکسیسم نیز می آموزیم."(5)
در جای دیگری – که این هم از مباحث سال آخر زندگی وی می باشد – به صراحت هر چه تمام از برتری مارکسیسم در مقایسه ی با مکاتب دیگر سخن می گوید و بدین وسیله علاقه خود به سوسیالیسم و مارکسیسم را در یکی از آخرین مباحث فکری اش مورد تاکید قرار می دهد:
"اصلا من خود معتقدم که آدم اگر یک روشنفکر مسلمان نباشد و آدم باشد باید مارکسیست شود (این راه حل است؛ خلاص!) مگر اینکه برود یک سرمایه دار شود، یا فاشیست شود، یا کلیسایی (کشیش) شود، برای اینکه راه دیگری ندارد. (6)

# # #

سوسیال = جامعه، در رویارویی با ایندیوید = فرد
سوسیالیسم – در همه برداشت های رایج – سیستمی اقتصادی – اجتماعی به شمار می رود که ساختار اقتصادی جامعه را متعلق به عرصه عمومی می داند و برابری اقتصادی افراد را در دستور کار خویش قرار می دهد. چنانکه خود اصطلاح نیز معنای دیگری را القا نمی کند.
در این گرایش یا مکتب و یا ایدئولوژی، جمع = اجتماع، در برابر فرد اصالت می یابد و منفعت های اقتصادی شخصی در مقابل منفعت اقتصادی جامعه رنگ می بازد و در نهایت قربانی می شود.
آنچه در سوسیالیسم و چپ گرایی موجود - به ویژه پس از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی - محور مبارزه با نظام های اقتصادی استثمار گر و سرمایه سالار بود، نه در عرصه سیاسی، که بیش از هر چیز درعرصه اقتصادی بود. هر چند با توجه به اینکه اقتصاد، محور و معیار بسیاری از فزون طلبی ها، ستم کاری ها، حق کشی ها و نادیده گرفتن حقوق نیروهای رنجبر و محروم جامعه بوده است، با سیاست نیز بی ارتباط  نبوده و در نتیجه تعرض سوسیالیسم به نظام های استثماری سرمایه سالار، خود به خود به سیاست نیز کشیده می شد و در سیاست نیز تاثیر گذار می بود و می توانست در محدود سازی فرد در عرصه سیاسی نیز، محدودیت هایی را ایجاد نماید.
اما اگر از عوارض جانبی سوسیالیسم – که محصول برنامه ریزی های اجرا کنندگان آن می باشد - بگذریم، باید بپذیریم که صرف نظر از مباحثی چون رقابت آزاد و توسعه سرمایه داری که بسیاری از رژیم های متکی بر سرمایه داری را از نظر پیشرفت از نظام های مبتنی بر "سوسیالیسم" در بسیاری از زمینه ها، از جمله آزادی های فردی و سیاسی پیش انداخت، اندیشه "سوسیالیسم" که مبتنی بر نفی استثمار فرد از فرد و انباشت سرمایه از سوی اقلیتی فرصت طلب، و استثمار دیگران است، گامی بسیار عمده و اساسی در تاریخ بشر بوده است. درست به همانگونه که اندیشه دموکراسی و مردم سالاری، در تقابل با استبداد و حکومت فردی سیاسی پدیدار گشتند؛ ارزش هایی که انسان در راستای عدالت، برابری طلبی سیاسی و یکسان بودن در برابر قانون بدان دست یافته است.
نکته ضعف هایی که در اجرای سوسیالیسم پیش آمده است، نباید ما را از ارزش ها، دست آوردها، معیارها و نکات مثبتی که همراه با این ایده طی یکی دو قرن اخیر طرح شده است، دور سازد.  
اندیشه برابری و پیدایش مکاتبی که به جز برابری اقتصادی انسان ها و نفی استثمار هدف دیگری نداشتند، شریعتی را به مطالعه هر چه بیشتر اندیشه های اندیشمندانی واداشت که از نخستین منادیان و پیشگامان اندیشه سوسیالیسم بودند. سن سیمون، پرودون، مارکس، و بعدها چه گوارا، فیدل کاسترو، رژی دبره و ...
برخی از محققان و علاقه مندان، بینش اقتصادی او را متاثر از نهضت خداپرستان سوسیالیست ارزیابی می کنند. وابستگی و دلبستگی شریعتی به آن جریان به رهبری زنده یاد دکتر محمد نخشب البته بر کسی پوشیده نیست. ترجمه ی کتاب ابوذر غفاری نوشته جوده السحار مصری، زیر عنوان "خداپرست سوسیالیست"، یادگار همان دوران می باشد. او در آن اثر علاقه خود به سوسیالیسم و عدالت اجتماعی و برابری را  با تکیه بر رفتارهای ابوذر غفاری و جهت گیری های وی، مطرح می سازد.
به هرحال وی از هر منبعی که تاثیر پذیرفته باشد، آنچه که آشکارتر است، گرایشات پر رنگ سوسیالیستی وی می باشد. تا جایی که به صراحت می گوید: "سوسیالیسم را بزرگ ترین کشف انسان جدید می شمارم." (7)

وجه تمایز شریعتی از دیگر اندیشمندان دینی
نگاه شریعتی به اقتصاد و مقوله سوسیالیسم با دیگر متفکران و نواندیشان دینی کاملا متفاوت بود. بسیاری از این روشنفکران و نواندیشان دینی با سوسیالیسم میانه خوبی نداشتند و هیچگاه با نگاه مثبت از آن یاد نکردند.    
آنچه اندیشه و جهت گیری های شریعتی را از دیگر نو اندیشان دینی متمایز می سازد - علاوه بر بی تفاوتی وی نسبت به قیود و شروط شرعی و جایگاه مرجعیت و روحانیت - گرایشات و جهت گیری های رادیکال اجتماعی – اقتصادی وی می باشد. شریعتی در مقام مقایسه با کسانی چون سید جمال، اقبال لاهوری، بازرگان و ... در رابطه با مسائل اجتماعی – اقتصادی، نه تنها با سرمایه داری مخالف بود، بلکه آن را منبع فساد و بی رحمی ارزیابی می کرد. موضوعی که در آثار هیچکدام از افراد فوق الذکر به آن توجهی نشده بود.
شریعتی گر چه به طور مستقل سوسیالیسم دینی خود را در مجموعه و یا اثری مستقل تنظیم و تدوین نکرد، اما در لا به لای نوشته ها و سخنان خود با تعریف و تمجید از سوسیالیسم، بر "سوسیالیست" بودن خود شهادت داد.
شاید آنچه که باعث شد او اثر مستقلی را زیر عنوان کلی سوسیالیسم و یا  "سوسیالیسم توحیدی"، یا "سوسیالیسم اسلامی" و "سوسیالیسم دینی" مطرح نکند، فضای فرهنگی – اجتماعی و مذهبی جامعه ایران بود که تسلط روحانیت بر توده های مردم و کفر انگاری سوسیالیسم توسط آنها، می توانست برنامه های او را بی اثر سازد. و اگر در نظر بگیریم که بسیاری از "روحانیون" بلندپایه! و "مراجع تقلید"، بارها علیه شریعتی ردیه و فتوا صادر فرمودند! و سعی در خنثا نمودن برداشت های وی از مذهب و طرد او در افکار عمومی مذهبی داشتند، طرح موضوعی چون سوسیالیسم و برجسته نمودن آن، باعث می شد تا آخوندها از نفوذ وی در جامعه جلوگیری کنند. فضایی که برای وی به وجود آورده بودند، بدون تردید او را در طرح پاره ای از نظریات و دیدگاه های خود – اگر نگوییم باز می داشت – لااقل محتاط می ساخت. فضایی را که وی در آن نفس می کشید، فضای بسیار سنگینی بود. "روحانیون برجسته" و "متفکر"ی  همچون علامه طباطبایی، مکار شیرازی، مرتضی مطهری، و ... – البته به تعبیر طرفدارانشان – که مدرن و امروزی به شمار می رفتند، نیز شریعتی را طرد و بایکوت نموده بودند. (8)
وی با نشان دادن تمایلات سوسیالیستی خود و تجلیل از سوسیالیسم، تابوی موجود در فضای فکری – فرهنگی جامعه ایران  – را، آن هم از موضع مذهبی – به چالش می کشید. هر چند که او در این رابطه اثری مستقل به نام سوسیالیسم ارائه نداد. گر چه کتاب ابوذر غفاری را که از عربی ترجمه کرد، با زیر عنوان خداپرست سوسیالیست منتشر نمود.
شریعتی برعکس دیگر اندیشمندان دینی گرایشات و عشق و علاقه خود به سوسیالیسم را انکار نمی کرد. او با سرمایه داری به شدت مخالف بود و از این جهت خود را در کنار کارگران و استثمار شدگان قرار می داد. جمله زیر مخالفت شدید وی با نظام استثماری سرمایه داری به خوبی به تصویر می کشد:  
"برای مبارزه با استعمار، لعن کردن استعمارگر کار احمقانه ای است، بلکه باید سرمایه داری را نفی کرد. تا هر وقت سرمایه داری وجود دارد، ناچار فرشته ترین انسان ها هم استعمارگر می شوند. آدم ها همه از جنس آدمند، ولی نظام های زندگی و نظام های اجتماعی است که استعمارگر و استعمارزده، فریبکار و فریب خور را به وجود می آورد. بدبختی همه روشنفکران نیم بند این بوده است که همیشه با استعمارگر، با ظالم و "بد" مبارزه می کرده اند. در صورتی که باید با ظلم، با استثمار، با مالکیت فردی و با نظام بهره کشی، که بچه مستقیم آدم را تبدیل به قاتل می کند، مبارزه کرد."(9)
در طیف مذهبی نو اندیش جامعه ایران، سازمان مجاهدین اولیه نیز گرایشات سوسیالیستی خود را انکار نمی کردند و رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی و نفی استثمار را در دستور کار خود قرار داده بودند. البته پیش از آنها نهضت خداپرستان سوسیالیست به رهبری زنده یاد دکتر محمد نخشب و بعدها حتی دکتر پیمان و دکتر سامی(که خود از یاران و همکاران نخشب بودند) نیز علائق و حس همدلی خود را انکار نمی کردند.(10)
او تمایلات سوسیالیستی خود را با توجه به مذهبی بودن جامعه از زبان و رفتار شخصیت های مذهبی و رفتارهای عدالت خواهانه آنها توجیه و تبیین می کرد.

تفاوت های اخلاقی یک انسان سوسیالیست با انسان استثمارگر
نگاه شریعتی به سوسیالیسم، نه از موضع صرفا مادی – به معنای ماتریالیستی –  که همراه با گرایشی معنوی، اخلاقی و عارفانه می باشد. و البته نه سوسیالیسمی صرفا "اخلاقی"، که باید با قید و بندهای اخلاقی بدان دست یافت. چرا که او برادری را جز در یک نظام برابرانه  ممکن نمی داند:
"زندگی برادرانه" در یک جامعه، جز بر اساس یک "زندگی برابرانه" محال است. چه نمی توان، در درون اقتصادی که رنج اکثریت برای اقلیتی گنج می سازد و بنیاد آن بر رقابت و بهره کشی و افزون طلبی جنون آمیز و حرص استوار است و انسان ها را به دو قطب متخاصم گنجور و رنجور تقسیم می کند و طبقه ای به وسیله طبقه ای دیگر استثمار و استخدام می شود و زندگی یی را می سازد که در آن، بنی آدم همچون کرکسان حریص بر مرداری ریخته اند و "این مر آن را همی کشد مخلب        وآن، مر این را همی زند منقار"، با پند و اندرز و آیه و روایه، اخلاق ساخت. برادری دینی، وحدت ملی و یگانگی انسانی در نظام طبقاتی و اقتصاد استثماری و مالکیت فردی، مضامین ادبی و فلسفی یی است که فقط به کار سخنرانی می آید و موضوع انشا!"(11)
شریعتی اما در بیان گزاره ها و برداشت های دینی خود، از بسیاری از عقاید و ایدئولوژی های مدرن زمانه بهره می برد. ایدئولوژی هایی که او آنها را انسانی ارزیابی می کرد و در اخلاق نیز آنها را از جهان سرمایه داری متفاوت می دید. مارکسیسم، اگزیستینسالسیم، سوسیالیسم و...
او گر چه باور دینی داشت، اما هرگز نمی توانست چشم خود را بر دست آوردهای مفید و مثبت بشری نیز بپوشاند. چرا که وی برای تفکر، تلاش و خردورزی انسانی حرمت قائل بود و دست آوردهای مثبت و مفید بشری را – به ویژه در زمینه ی برابری - ارج می نهاد. و در همین رابطه – برعکس بسیاری از منتقدان متعصب، و مذهبی های دگم – به صراحت بر این امر تاکید می نمود که:
"بی شک نه تنها می توان (از مارکسیسم) سود جست، که باید سود جست ... ما در تبیین هدف ها و تحقق آرمان های اسلامی خویش همچنان که از علم می آموزیم از مارکسیسم نیز می آموزیم."(12)
از نظر او؛ "سرمایه داری یک بیماری است که اسلام و مارکسیسم در مبارزه با آن با هم رقابت دارند. و چون رقابت دارند، بنابر این دارند در یک هدف مشترک با هم کار می کنند. اخلاق مارکسیستی با یک اخلاق اسلامی – همانطور که گفتم اصولا یکی است ... اخلاق یک سوسیالیست اخلاق یک مسلمان است".(13)
چرا که برای شریعتی سوسیالیسم تنها یک نظام اقتصادی – سیاسی نیست. در بینش او یک نظام اخلاقی نیز به شمار می رود:
"سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم "توزیع" نیست، یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایه داری در شکل نیست، اختلاف در محتوی است. سخن از دو نوع انسان است که در فطرت و جهت با هم در تضادند."(14)
چرا که حتی اگر بر اساس تحلیل های مارکسیستی و ماتریالیستم تاریخی، نقش زیربنایی اقتصادی را در جهت گیری ها و رفتار انسان ها تعیین کننده بدانیم، و نیز اگر بر این باور باشیم که سرمایه داری(کاپیتالیسم) و سوسیالیسم دو سیستم کاملا متفاوت و متضاد اقتصادی می باشند که در رفتارها و هنجارها و ارزش های اجتماعی، دو نوع انسان متفاوت را می آفرینند، پس سخن گفتن از دو نوع انسان نیز درست می باشد. این که شریعتی تاکید می کند که؛ "اخلاق یک سوسیالیست اخلاق یک مسلمان است"، بر اساس ارزش هایی است که نظام های اقتصادی سمت و سوی می دهند. در یک نظام سوسیالیستی بدیهی است که "انسان سوسیالیست"، می بایست به مرحله ای از فداکاری و گذشت رسیده باشد که به خاطر ارزش های انسانی – اجتماعی و مفاهیمی چون عدل و برابری از زیاده خواهی و زیاده طلبی به دور باشد. یعنی نه تنها به زور سیستم و نظام اقتصادی – سیاسی، که بر اساس شعور، درک و تمایلات برابری طلبانه و عادلانه خویش از استثمار طبقاتی و سوء استفاده از قدرت و سرمایه فاصله گرفته باشد:
"سوسیالیسم راستین که جامعه ای بی طبقه می سازد، بدون مذهب ممکن نیست زیرا انسان ها اگر به مرحله ای از رشد اخلاقی و کمال معنوی نرسند که بتوانند به خاطر برابری انسانی از حق خود چشم بپوشند و به مرحله ماوراء مادی ایثار برسند، جامعه ای برابر را نمی توانند ساخت."(15)
سرمایه داری، برای انباشت هر چه بیشتر سرمایه در دستان سرمایه دار، و محروم ساختن اکثریت از آن، نه تنها خود را از جامعه جدا می سازد، که با بی رحمی هر چه تمام، بسیاری از پیوندها و رابطه های خانوادگی، قومی و ملی را نیز از هم می گسلد.
امروز نیز به درستی می بینیم که سرمایه دار، از جامعه فاصله می گیرد، و سر از جاهایی در می آورد که حتی کارمندان متوسط و حتی بسیاری از رییس ها و مدیران ادارات و موسسات مهم نیز بدانجاها دست رسی ندارند. هتل هایی که خرج یک شب آن برابر با درآمد چندین ساله افراد معمولی است. درست به همانگونه که در سیستم های اجتماعی دوران فئودالیسم و سلطنتی. و البته همه این سرمایه ها نیز به قیمت رنج و فقر دیگران.

در ضرورت سوسیالیسم
سوسیالیسم امری ضروری و حیاتی است. نتیجه ی کند و کاو، و حاصل تلاش های آزادی خواهانه و آرمانگرایانه مبارزات بشری است. درست به همانگونه که بشر در مسیر تکاملی خود، برای رهایی از چنگال استبداد و سلطه، با فدا کردن آرمانگراترین نمونه های خود، به دموکراسی رسیده است، در رابطه با استثمار و رهایی از آن نیز با دادن قربانی های فراوان به اندیشه عدالت اجتماعی و طبقاتی رسیده است. موردی که به گونه یی شفاف با تکامل اجتماعی انسان ارتباط و پیوند تنگاتنگی دارد. موضوعی که شریعتی نیز بر آن تاکید می کند:
"سوسیالیسم یک ایده آل انسانی و یک ضرورت حیاتی است... سوسیالیسم در مسیر آرمان آزادی خواهی، حق طلبی و عدالت جویی انسان، دعوتی است به نفی تبعیض و بهره کشی و افزون طلبی فردی و شرک طبقاتی و بنای توحید انسانی و بالاخره مبحثی است که در زمینه سیری و گرسنگی و برخورداری و محرومیت و انحصار و اشتراک در مواهب زندگی مادی و معنوی مردم یک جامعه مطرح می شود."(16)
او نه تنها سوسیالیسم را که دموکراسی را نیزاز برترین دست آوردهای بشری می دانست و بدانها ارج می نهاد. اما در عین حال سوسیال دموکراسی را از سوسیالیسم تفکیک می کرد، چرا که بر این باور بود که سوسیال دموکراسی – که پیش از این پلی بود میان سوسیالیسم و کاپیتالیسم و البته امروز به کاپیتالیسم نزدیک تر است – با آمبورژوازه کردن جامعه، سدی و مانعی بر سر راه جنبش های اجتماعی رادیکال می شود:
مگر امروز "سوسیال دموکراسی" در اروپا بزرگترین حافظ و مدافع نظام سرمایه داری و قوی ترین مانع انقلاب کارگری نشده است؟ در حالی که سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که ثمره پاک ترین خون ها و دست آورد عزیزترین شهیدان و مترقی ترین مکتب هایی است که اندیشه روشنفکران و آزادی خواهان و عدالت طلبان، به بشریت این عصر ارزانی کرده است."(17)
اما چرا شریعتی خود را سوسیالیست می داند؟ سوسیالیسم چه ارزش هایی را خلق می کند که شریعتی را مدافع جان شیفته خود ساخته است؟ مکانیسم آن در دیدگاه او چیست؟ و تعریف و تبیین شریعتی از این مقوله بشری کدام است؟ آیا پیدایش این سوسیالیسم – آنچنان که مارکسیست های کلاسیک می پنداشتند که چون جبری است پس باید آن را پذیرفت – شریعتی بدان تن می دهد، یا اینکه او ارزش هایی را در آن می یابد، که عاشقانه از آن دفاع می کند؟ می توانیم پاسخ این پرسش ها را از قلم خود شریعتی بخوانیم:
"و بنا بر این، سوسیالیسم – بدانگونه که ما تلقی می کنیم – تنها به این خاطر مقبول نیست که در مسیر جبری تاریخ، پس از سرمایه داری، حتمی الوقوع است، بلکه به این خاطر است که انسان را که تنها موجودی است که "ارزش" می آفریند و به تعبیر اسلام، حامل روح خدا است، و رسالت اساسی اش در زندگی تکامل وجودی خویش است، از بندگی اقتصادی در نظام سرمایه داری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی، آزاد می کند و روح پست سودجویی فردی و افزون طلبی مادی را که جنون پول پرستی و قدرت ستایی و هیستری رقابت و فریبکاری و بهره کشی و سکه اندوزی و خودپرستی و اشرافیت طبقاتی زاده آن است، ریشه کن می سازد و جامعه را و زندگی را جولانگاه آزاد و باز و یاری دهنده ای برای تجلی روح حق پرستی و تعالی وجودی و تکامل اجتماعی و رشد نوعی می کند. روشن است که به چه معنایی ما مارکسیست نیستیم و به چه معنایی سوسیالیستیم. ... (18)
شریعتی در رابطه با سوسیالیسم تبدیل به الگویی بی نظیر می شود. الگویی برای مذهبی هایی که به عدالت و برابری عشق می ورزند، و نیز پیامی عمومی برای کسانی که هنوز نمی توانند مفهوم روشنفکری مذهبی را درک کنند.
آنچه که می توان در این رابطه از شریعتی آموخت، این است که نیازی به پیوند سوسیالیسم با ماتریالیسم نیست. می توان مذهبی بود و سوسیالیست. می توان به خدا و ماوراءالطبیعه باور داشت اما به سوسیالیسم نیز به عنوان سیستمی اقتصادی - اجتماعی معتقد بود. هیچ تناقضی هم در میان نیست. اگر سرمایه سالاران و آخوندها می توانند از دل مذهب سرمایه داری را تعریف و توجیه کنند، پس می توان از دل مذهب سوسیالیسم را نیز برون آورد. درست به همانگونه که در الهیات رهایی بخش آمریکای جنوبی!
استدلال های مذهبی اش بماند برای فرصتی دیگر. چرا که سخن از دیدگاه شریعتی درباره سوسیالیسم است. اینکه آیا او چگونه سوسیالیسم را با اسلام در تناقض نمی دیده است و چه دلایل دینی برای این گرایش خود داشته است، می تواند موضوع مقاله ای دیگر باشد.  

www.fayyaz.blogspot.com

منابع و توضیحات:
_____________

1) درست است که حالا دیگر هر کسی – حتی برخی از طرفدارانش -  تلاش می کنند تا به زعم خود او را از این "اتهامات" تبرئه سازند! برای نمونه، روزها و ماه های آغازین پس از انقلاب، همه نیروهای سیاسی، حتی محافظه کارترینشان و شاید هم ضد انقلابی ترینشان سعی بر این داشتند تا ثابت کنند که آنها نیر در انقلاب نقشی داشته اند. جریانات، سازمان ها و احزاب انقلابی هم در مسابقاتی تبلیغاتی سعی بر این داشتند تا نشان دهند که خود نقش بیشتری در ایجاد انقلاب داشته اند. دوستداران شریعتی نیز افتخارشان این بود که شریعتی معلم انقلاب نامیده می شد. فضای سرکوب و جنایت پس از انقلاب که محصول حاکمیت ارتجاعی و به شدت ضد انقلابی روحانیت – ضد انقلاب به معنای واقعی کلمه – بود، فضا را تغییر داد و باعث شد تا انقلابی ترین افراد و جریانات سیاسی سعی در کم رنگ جلوه دادن نقش خود در انقلاب نمایند!   
2) - حمید عنایت در اثر تحقیقی خود "اندیشه سیاسی در اسلام معاصر"، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، 1365، اشاره به نقش شریعتی در اشاعه سوسیالیسم اسلامی، دارد: "... این نفوذ نه فقط در پیشبردن و پروردن مبانی نظری سوسیالیسم اسلامی آن چنان که جوانان تحصیلکرده می فهمند، بلکه در اشاعه دادن ویژگی های اسلام مبارز نیز بوده است." ص 268
- کریستر هدین در کتاب خود "الهیات رهایی بخش علی شریعتی – مفاهیم غربی در اسلام انقلابی شیعه " می نویسد: "سخنرانی های شریعتی پیرامون سوسیالیسم ، بسیاری را، بیش از همه جوانان را به سوی یک سوسیالیسم اسلامی جذب کرد." ص 111 . او در صفحه 110 از شریعتی و پدرش به عنوان سوسیالیست های مسلمان یاد می کند. (کتاب به زبان سوئدی نوشته شده است. و در سال 2006 توسط انتشاراتی "سویدیش ساینس پرس" انتشار یافته است).
3) م. آ. 16، ص 62 و 377. چاپ 1360
4) کریستر هدین، ص 54 (کتاب به زبان سوئدی)
5) م. آ. 23، چاپ 1361، انتشارات مونا، ص 115
6) همان، ص 350
7)م. آ. 4، ص 161
8) مقالات مکارشیرازی در مجله مکتب اسلام. نامه مطهری به خمینی و نیز بعضی از نقدهایش به شریعتی. فتوای طباطبایی. و بسیاری از آخوندهای ریز و درشت دیگر!
9)م. آ. 18، ص114 و 115
10) برای آشنایی بیشتر با نهضت خداپرستان سوسیالیست به کتاب ارزنده "سوسیال دموکراسی دینی"، اثر مرتضی کاظمیان،  رجوع شود.
11) م. آ. 20، ص481
12) م. آ. 23 ، چاپ 1361 ص 115
13) م. آ. 23، ص 350
14) م. آ. 10 ، ص 80 . چاپ 1359
15) م. آ. 22، ص 222
16) م. آ. 4، ص 359 و 360
17) م. آ. 22، ص 220 و 221
18) م. آ. 10 ، ص 79 . چاپ 1359  

# راستش در گزیدن عنوان مقاله کمی دچار تردید بودم. "شریعتی سوسیالیست" یا "سوسیالیسم شریعتی"؟
 

۱۴ آذر ۱۳۸۹

چند مقاله قدیمی از وبلاگ مسدود شده!


تا نشان سم اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن!
سخنی چند با سید ابراهیم نبوی

توضیحی کوتاه
اخیرا دو مطلب از سید ابراهیم نبوی در سایت گویانیوز درج گردید که البته واکنش هایی چند نیز برانگیخت. مطلب نخستین نامبرده جملاتی دستچین شده – چیزی حدود 2 صفحه - از مجموعه بیست هزار صفحه یی آثار شریعتی است که بدون هیچ تحلیلی آورده است. اما در مطلب دوم سید ابراهیم به سیم آخر زده و هر آنچه دل تنگش خواسته گفته است! راستش بنا به دلایلی که در پایان این مطلب خواهید دانست، علاقه یی به - به اصطلاح عامیانه – دهن به دهن شدن با ایشان را نداشتم. اما نامه های برخی از دوستان آشنا و نا آشنا و اینکه نمی خواهی پاسخی بدهی، علیرغم اینکه دو پاسخ مناسب هم در همان سایت درج گردید، مرا به توضیحاتی چند پیرامون گفته های سید ابراهیم نبوی ترغیب نمود.
این توضیح را نیز بدهم که از آن جایی که سید ابراهیم نبوی طنز نویس است، و از آن جایی که نوشته اش بیشتر از آن که "نقد"ی جدی بر شریعتی باشد، برون ریختن احساس نفرت و عقده هایی است که از گذشته خویش با خود حمل می کند، - و البته در مواردی به طنز هم بی شباهت نیست - من نیز نوشته اش را از همان دریچه طنز خوانده ام و پاسخی نوشته ام؛ و گرنه اگر حرفی جدی و منطقی بود، من نیز با صدها سند و دلیل از آثار شریعتی به فتوایش پاسخ می گفتم. ایشان چنان با خشم و نفرت به شریعتی تاخته اند که هرکسی که وی را نشناسد، تصور خواهد کرد که او مادر زاد ضد انقلاب، ضد روحانیت و ضد رژیم به دنیا آمده است. و این همه آیا به راستی به جوک نمی ماند؟
۱
الجزایری ها ضرب المثل بسیار عمیق و پر معنایی دارند. این ضرب المثل که گفتگویی است بین پدری با فرزندش، با زبانی ساده مشکلاتی را که اپورتونیست ها – فرصت طلب ها– با آنها درگیر هستند، نشان می دهد:
پسر: پدرجان بیایید ما هم خلعت شریفان به تن کنیم!
پدر: پسرم به خود بستن عنوان شریف، کار مشکلی نیست. اما باید کمی صبر کرد تا آنها که ما را می شناسند، سر بر زمین بگذارند!
حالا حکایت ما و سید ابراهیم نبوی است. او تصور می کند که به شهر کوران رسیده است و حالا فقط باید عصایی به دست گیرد و عینکی تیره بر چشم زند تا همه او را همانند خود بدانند! با همین انگیزه بسیار ناشیانه، شتاب آلود و صد البته قهرمانانه شریعتی را تخته نشان خود نموده است، که در عین حال که بسیار ناشیانه دست به چنین کاری زده است، انگیزه یی آگاهانه و سیاستمدارانه داشته است!
ایشان که ظاهرا طنز نویس هستد، در نخستین مطلب خود که جملاتی از آثار شریعتی را دستچین نموده است، با توضیحی کوتاه که اگر خوب نشدید چند بار بخوانید و پاکنویس کنید و ... به مزه پراکنی های رایج خود دست زده است، تا مطلبش کمی به طنز هم نزدیک شود. و صد البته در مطلب دومش از "نقد" شریعتی هم سخن به میان آورده است.
نقد، بررسی و ارزیابی کارنامه دیگران، در بازار مکاره یی که ایجاد شده است، به همه چیز شبیه است به جز "نقد" به معنای واقعی کلمه. چرا که اینک هر بچه طلبه یی با آوردن چند جمله از یک کتاب مدعی می شود که تمامی افکار نویسنده را کشف و تقد کرده است. و این کاری است که نقد امروز را بسیار عامیانه و آسان نموده است.  اینک به سادگی می توان، متن را خارج از زمان و مکان، بسیار رندانه و حقه بازانه به تفسیر نشست. به سادگی هر چه تمام تر می توان جمله و یا جملاتی را از یک متن مرتبط با زمان و مکان خاص، برجسته نمود و آن را تحت عنوان جوهره و جان کلام صاحب متن به خورد دیگران داد. و با بهره گیری از چنین استناداتی به سادگی هر چه تمام تر، صاحب یک متن معرفتی و جامعه شناختی و یا اعتقادی را، آنچنان که خود می خواهیم –  نه آنچنان که واقعا هست – به تفسیر بنشینیم و در دادگاه خودساخته بدون حضور متهم و وکیل مدافع، وی را تبرئه و یا محکوم نماییم.
نیازی به توضیح نیست که اینگونه "نقد"ها، و ارزیابی هایی از این دست که فراتر از زمان و مکان – که دو عنصر عمده و اصلی شکل دهنده تفکر، موضوع و تئوری هستند- به موضوع و سوژه مورد نظر خود می پردازند، نه تنها به اشاعه فرهنگ نقد، تحقیق، روشنگری و دروغ زدایی کمکی نمی کنند، بلکه خود مشکلی بر مشکلات می افزایند.
و حالا آقای سید ابراهیم نبوی، اندیشه های شریعتی را برای نشان دادن اینکه همه بدبختی های سیاسی کنونی کشور ما از آنجا سرچشمه می گیرد، دستچین کرده است. حالا اینکه اگر کسی صدها جمله از شریعتی، درست  برخلاف آورده های سید ابراهیم نیوی بیاورد، ایشان چه خواهند گفت؟ مشکلی است که خود باید پاسخگوی آن باشند!

* * *
"نقد"، بررسی و بازخوانی دیدگاه های دکترشریعتی، نه موضوع تازه یی است و نه امری عجیب و غریب. شریعنی تا کنون از سوی سه جریان فرهنگی - سیاسی متفاوت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است؛
  1. برخی از روشنفکران "چپ"، لاییک و ضدمذهبی
  2. روحانیت و دستگاه های سنتی مذهبی
  3. طرفداران سلطنت پهلوی
که البته این هر سه گروه نیز نمایندگان خاص خود را داشته و دارند و هر کدام به فراخور میزان شعور، آگاهی، انصاف و قدرت تحلیل علمی و منطقی، به نقد، و یا نفی وی پرداخته اند. برخی از این منتقدین با نقدهای علمی، منطقی و منصفانه خود، تناقضات موجود را که در هر دستگاه فکری می تواند یافت شود، طرح کرده و به ارتقا دانش و آگاهی سیاسی مردم خویش کمک نموده اند. برخی دیگر اما، با خمیرمایه هایی از تحریف، وارونه سازی، و اتهام زنی، عرض خود برده اند و زحمت دیگران داشته اند!
اینک اما جریان دیگری نیز به صف مخالفان و منتقدان شریعتی پیوسته است که در نوع خود بسیار جالب توجه می باشند. اینها حزب اللهی ها و بریده های رژیم هستند که نه از موضع مذهبی و ارتجاعی، که از موضعی غیر مذهبی و بعضا ضدمذهبی وارد میدان شده اند! و استدلال های اینان نیز در نوع خود بسیار خواندنی و شنیدنی است!
سید ابراهیم نبوی که تا پیش از این در شهر زیبای شیراز، در سال های نخستین دهه 60 با دسته های چماقدار حزب اللهی، عربده کشان مجاهد و مبارز جستجو می نمود تا حسابش را برسد، و بعدها هم با باندهای کارگزار سازندگی و سپس دار و دسته به اصطلاح اصلاح طلب خاتمی، حشر و نشر داشت، همانند تعدادی دیگر از بریده های رژیم راهی دیار غربت شد تا فرصت طلبانه سر از اردوگاه "اپوزیسیون" در آورند و ... در این راه بسیار آگاهانه جریاناتی را مورد تاخت و تاز قرار می دهند تا خود را از مخالفین برجسته تمامیت خواهی، رادیکالیسم سیاسی و "گروهک های تروریست" جا بزنند.
ایشان در متنی که به همه چیز شبیه است به جز متن، جملاتی را از کتاب های شریعتی به طور گزینشی انتخاب کرده اند که عجله ایشان را در رسیدن به موقعیت مخالفت با اسلام و رژیم نشان می دهد تا در خارج از کشور نیز جای پایی برای خود پیدا کند. و البته با این کار،  با یک تیر دو نشان زده است؛
نخست سمبل روشنفکران مذهبی را نشانه رفته است تا نشان دهد که حتی با اسلام در مترقی ترین و روشنفکرترین چهره آن مخالف است و هم اینکه از پرداختن به نقش امام پیشین خود، روح الله خمینی در آفرینش فجایع سیاسی طفره رود و هم اپورتونیست مآبانه خود را با جو ضدمذهبی خارج همراه کرده تا کسی از ایشان نپرسد که شما کیستید، چکاره یید و چه می کنید؟! به زبان عوام دستتان را پیش آورده اند که پس نیفتند!
و شوربختانه این هم از بیچارگی های بخشی از جریانات مدعی اپوزیسیون است که کسانی که نردبان خمینی و رفسنجانی و شرکا شدند و هنوز هم به دشمنی خود با گروه ها و احزاب سیاسی مخالف رژیم آخوندی افتخار می کنند، باید اینچنین سینه سپر کرده و خود را قهرمانان رهایی مردم جا بزنند و تازه منتظر دریافت نشان افتخار و لیاقت نیز باشند!
حالا که خیلی ها عجله دارند از گذشته خویش انتقام بگیرند تا از کاروان پیشتاز عقب نمانند و در این رهگذر نیز آتقدر منصف نیستند که از خود و نقش خود و گذشته زشت خویش سخن بگویند، و آنقدر نیز ترسو هستند که حاضر نیستند از چگونه گی انتخاب خویش در راهی که برگزیده بودند، سخن بگویند، و هنگامی که دروغ و ریا حد و مرزی نمی شناسد، پس چه بهتر که وقیحانه سخن بگوییم و به جای پاسخگویی به اعمال مشعشعانه خویش به هر وسیله یی تمسک بجوییم تا خود را تطهیر نماییم.
تا کنون بسیاری با چنین انگیزه هایی دیگران را مورد تاخت و تاز قرار داده اند. بسیارانی که آنها نیز گذشته زیبایی نداشته اند. اما به گمانم کارنامه سیاسی این یکی از همه آنان آلوده تر باشد. به ویژه اینکه جنوبی های ایران، فعالیت های مشعشعانه ایشان به نفع خمینی و رفسنجانی و تهاجمات به مراکز فرهنگی مخالف با رژیم نکبت و جنایت آخوندی در شیراز را از یاد نبرده اند.

۲
سید ابراهیم نبوی در واکنش به مطالبی که در پاسخ ایشان منتشر شد، برآشفته اند که؛ گذشته من تغییری در افکار شریعتی ایجاد نمی کند. من هم می گویم حق با ایشان است. اما آخر ایشان با کدام فعالیت های مشعشعانه ضد رژیمی و ضد ارتجاعی،  سوابق خود را آذین بسته اند که به یاد محاکمه شریعتی افتاده اند؟ تازه آن هم با آوردن چند جمله بریده و گزینشی از اندیشمندی که بیش از بیست هزار صفحه کتاب از خود بر جای گذاشته است؟ آخر مگر تو شریعتی را نقد کرده یی که از برآشفته شدن دیگران برآشفته می شوی؟ تو به این زبان می گویی زبان نقد؟ آیا به راستی این زبان، زبان نقد است یا نفرت؟
نوشته اند که " من با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار کردم. فقط من نبودم، همین حالا هم اکثر مدیران نظام عاشقان شریعتی هستند."
جناب سید ابراهیم نبوی طرفداران شریعتی در آن سال ها ناشناخته نبودند. آرمان مستضعفین، فرقان، کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی، مهاجرین خلق، و بعدها موحدین انقلابی و ... از سازمان ها و گروه هایی بودند که با الهام از شریعتی در جبهه اپوزیسیون به مخالفت با رژیمی برخاستند که شما همان موقع مدافع سینه چاکش بودید و البته هنوز هم از "گناهان" آن جریانات در نگذشته یید و برایتان تداعی گر تروریسم هستند. از منفردین نیز زنده یادانی چون ابوذر ورداسبی، مجید شریف و ... بساری که هم اینک در قید حیاتند و از همان آغاز مغضوب شما و همفکرانتان شدند، و بسیاری که در همان دهه 60 و حتی 70  انواع و اقسام شکنجه های برادران شما را تحمل کردند. بزرگ مردی چون دکتر محمد ملکی، نمونه بارزی از این مبارزین می باشد. محمد باقر برزویی و بسیاری از همرزمانش، و کسانی چون تقی رحمانی و رضا علیجانی هم نمونه های دیگری هستند که همان هنگامی که شما در وزارت کشور به خدمات آنچنانی مشغول بودید، در سیاهچال های رژیم به جرم مخالفت با نظام دوران شکنجه و زندان را سپری می کردند که برخی از آنها هنوز در دانشگاه اوین به تحصیل مشغولند. اینکه چقدر از آن بچه ها را رفقای شما اعدام و زندانی و بسیاری را نیز آواره کردند، بماند. اما شما هیچگاه در این صف قرار نداشتید. جای شما در کنار کسان دیگری بود. با این حال اگر شما به زعم خود با عشق شریعتی به خیلی جاها رسیدید، به اپورتونیسمی بر می گردد که در شخصیت و رفتار شما رسوخ کرده است. و گرنه همه عالم و آدم می دانند که اندیشه شریعتی از همان آغاز برای ارتجاع خمینی مشکل آفرین بوده است. حال اینکه کسانی چون شما ، علیرغم تمامی مخالفت های شریعتی با آخوندیسم، برای خود شرکت سهامی کفر و دین تاسیس کرده بودید، به شریعتی ارتباطی ندارد.
لابد این گفته های مرتضی مطهری –  که اتفاقا از بزرگ ترین متفکران نظام شما محسوب می شد و می شود –  درباره شریعتی و افکارش رهنمودهایی برای شما بوده است تا با عشق شریعتی در دستگاه روحانیت! جانفشانی کنید:
"تز اسلام منهای روحانیت را همواره تزی تزی استعماری می دانم و معتقدم هیچ نیرویی نمی تواند جایگزین روحانیت شود"،
و اینکه شریعتی "اگر مانده بود خدا می داند چه بر سر اسلام و روحانیت می آورد؟ ...
و اینکه در اندیشه های وی "صدها مطلب به دست می آید که بر ضد اصول اسلام است"
و"کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است".
او بارها چنین سخنانی را تکرار کرد و حتی خواستار ممانعت از پخش آثار شریعتی شد. و لابد فراموش نکرده یید که معلم بعدی تان کریم سروش –  و همه آنهایی که شما عاشق شریعتی می پنداریدشان – چگونه از تفاوت ها و برتری های اسلام ناب مطهری که در حوزه آموخته بود با اسلام شریعتی که تحصیل کرده غرب بود و در حوزه فقاهت دین را نیاموخته بود سخن می گفتند و می گویند! هرکسی این چیزها را به یاد نیاورد، شما مطمئنا به یاد می آورید. چون در چنین فرهنگی رشد کرده یید.
جناب سید ابراهیم نبوی؛ من هم با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و مبارزه شدم و الان نزدیک به بیست سال است که در تبعید به سر می برم. اما هیچگاه  در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار نکردم. نه تنها در صدا و سیمای رفسنجانی و لاریجانی کار نکردم که از همان آغاز به مخالفت با خمینی و شرکا برخاستم. و هنوز هم چنینم! و البته فقط من نبودم، بسیاری چون من چنین کردند. با این همه گیریم که شریعتی تو را مذهبی و انقلابی و سیاسی و همه کاره کرد؛ آیا این موضوع بر سوابق مشعشعانه شما خط بطلانی می کشد و شما را تبرئه می کند. و می توان به حکم مامور و معذور خود را موجه جلوه داد؟ شریعتی بسیاری از جوانان را سیاسی و انقلابی و مذهبی کرد. آیا همه آنها به خدمت ارتجاع درآمدند؟ آنهایی که به سرنوشت تو دچار شدند نه آن روز شریعتی را شناختند و نه امروز می شناسند. از نتیجه گیری هایتان که پیش از این انگیزه اش را بیان کردم، کاملا مشهود است که شریعتی را چگونه شناخته یید. اینکه تو و امثال تو مطهری و خمینی و شریعتی و ... را در هم ادغام کردند و در نتیجه به سادگی هر چه تمام تر سر از فالانژیسم در آوردند، چه ربطی به شریعتی دارد؟
به راستی که مقایسه هایتان هم شاه کار است! درست به همانگونه که شریعتی را شناسانده یید! مقایسه فرقان با بن لادن و القاعده و ... از همان استدلالاتی است که تنها به کار چند ساده لوح بی سواد می آید. و گرنه در کدام یک از عملیات فرقان مردم بی گناه کشته شدند؟ مگر فرقان به جز ترور چند آخوند مرتجع و تشنه قدرت که شما مدافعشان بودید، به کس دیگری هم آسیب رساند؟ فرقان به نبرد با اسلام ارتجاعی و اندیشه های ویرانگری برخاست که اکنون نزدیک به بیست و پنج سال است زندگی را بر همه مردم ایران تلخ نموده است. فرقان به نبرد با تفکر انحصاری، انحصار دین در دستگاه روحانیت و تلاش برای نوعی نواندیشی دینی پا به صحنه گذاشت، حال آنکه همفکران سابق تو چون القاعده و بن لادن و انصار و... برای اجرای احکام شریعت و قوانین آخوندی به "جهاد" برخاسته اند. و در هر بمب گزاری تروریستی و کور، مردم بی گناه و رهگذران را نیز به قتل می رسانند. به راستی آیا این همه کینه های تو نسبت به شریعتی و طرفدارانش، از همان زخم های کهنه نشات نمی گیرد؟
جناب سید ابراهیم  نبوی آیا این هم تقصیر شریعتی است که در هنگامه مخالفت های پیروان شریعتی و روشنفکران ترقی خواه مذهبی از قبیل زنده یادان ورداسبی، شریف،  و ملکی ها، احمدزاده ها، برزویی ها، آشوری ها، و بسیاری دیگر،  شما و رفقایتان دل به مطهری و خمینی سپرده بودید؟ آیا شریعتی در آثارش تهاجم به مراکز فرهنگی، کتاب فروشی ها و فروشندگان نشریات مخالف رژیم را توصیه کرده بود؟ آیا این شریعتی بود که به پیروی از امامت خمینی مسلمانان را ترغیب کرده بود؟
چگونه است که شما پس از سال ها سینه زدن زیرعلم شیخ اکبر و شیخ اصغر و سیدعلی و سید نقی ناگهان به یادتان آمده است که همه خبایث رژیم از افکار شریعتی بر می خیزد؟ به علاوه شما که به اعتراف خودتان اهل براندازی هم نیستید، این همه هیاهوی تان بر سر چیست؟ از یک سوی مدعی هستید که دیگر کسی شریعتی را نمی خواند و از سوی دیگر به جهادی بزرگ برخاسته یید تا او را روانه موزه بنمایید! شما که حتما با اینترنت سر کار دارید، لااقل به وبلاگ های جوانان و دانشجویان سری بزنید تا ببینید که شریعتی هنوز هم الهام دهنده نسل جوانی است که از روحانیت و رژیمش نفرت دارد.
و کلام آخر اینکه، تو که با عشق شریعتی به همه جا رسیدی، دیگر ناراحتی ات از چیست؟ و چرا نمک نشناسی پیشه کرده یی؟ تو و یاران سابقت، هنگامی که قصابان ساطور به دست در گذرگاه ها ایستاده منتظر "منافق" و "کافر" بودند، به پاداش اعمالتان هر کدام از قبل رژیم صاحب دم و دستگاه شدید و به عنوان دستخوش از بیت المال این ملت محروم دکتر و مهندس از آب درآمدید، دیگر چرا ناشکری می کنید؟ من و کسانی چون من که همه هستی شان - زندگی شان، خانواده شان، جوانی شان، آزادی شان و ... – را در راه مبارزه با ارتجاع خون آشام از دست دادند باید از شریعتی دلخور باشند، تو دیگر چرا؟ تو که سر از وزارتخانه در آوردی و از مزایایش نیز بهره مند شدی دیگر چرا؟
جناب، مثل اینکه این روزها به شکل و شمایل "اپوزیسیون" در آمدن کارچندان مشکلی نیست. کمی سنگ پای قزوین پا خود همراه  داشتن برای اثبات مخالف خوانی کافی است و شما در این زمینه عنصر بسیار مستعدی هستید. تبریک می گویم! 

 ___________________________________________________________________
شریعتی و روحانیت
توضيح:
اين مقاله در واقع خلاصه شده و فشرده کتابی تحت عنوان شريعتی و آخونديسم می باشد که نگارنده اميدوار است به زودی آن را به صورت يک اثر تحقيقی و مستند به طور مستقل منتشر نمايد تا دوستداران آثار و افکار دکتر شريعتی ، و همچنين کسانی که علاقمند به مطالعه تاريخ معاصر و نقش نيروهای مذهبی ، تضادها ، تناقضات و درگيری های آنها و شيوه نگاهشان به انسان ، جامعه ، تاريخ و طبقات اجتماعی و رژيم های سياسی هستند ، بتوانند با تکيه بر اسنادی که در اين اثر ارائه خواهد شد ، به قضاوت نسبتا منطقی و عادلانه يی درباره تفاوت ها و تضادهای عميقی که بين اين نيروها وجود دارد ، بپردازند . در اين کتاب علاوه بر اسنادی که از روحانيت بر عليه شريعتی انتشار يافته است ، از مطالب و کتاب های گوناگون نيز استفاده گرديده است .

نگاهی سريع به سيمای يک آغازگر
در روز ۲۹ خرداد ماه سال ۱۳۵۶ خورشيدی ، يعنی ۲۰ سال پيش ، دکتر علی شريعتی ، اسلام شناس ، نويسنده ، محقق جامعه شناس و يکی از روشنفکران برجسته و مبارز سياسی دوران رژيم شاه ، در سن ۴۴ سالگی در لندن به طور مشکوکی چشم از جهان فروبست . تعقيب و فشارهای ساواک و زندان شاه ، فعاليت های ارزنده و آگاهی بخش او عليه رژيم استبدادی و ضد ملی و ضدمردمی شاه ، جای ترديدی برای دوستان و رهروان او باقی نگذاشته و نمی گذارد که مسئوليت شهادت وی مستقيما بر عهده رژيم آزادی ستيز و توتاليتر شاه می باشد .
دکترشريعتی تحصيلات خود را تا ليسانس در مشهد به پايان رساند و سپس به عنوان دانشجوی ممتاز راهی اروپا گرديد تا در معروف ترين دانشگاه غرب ـ سوربون ـ به تحصيل بپردازد . او پس از پنج سال اقامت و تحصيل در پاريس به اخذ درجه دکترا نائل گرديد . در فرانسه وی همچنان به فعاليت های سياسی ، اجتماعی و فرهنگی خويش ادامه داد و در همين رابطه با چهره های برجسته جامعه شناسی و تاريخ ، از جمله ژاک برک ، لويی ماسينيون و ژرژ گورويچ از نزديک آشنا شد . او همچنين طی سال های اقامت خود در اين کشور با نهضت های آزاديبخش ملی روابط بسيار نزديکی برقرار نمود ، که جبهه آزادی بخش الجزاير يکی از نمونه های مشخص آن می باشد . او نه تنها به حمايت از جنبش ضداستعماری الجزاير برخاست ، بلکه با چهره های معروف و شاخص آن از جمله فرانتس فانون (يکی از برجسته ترين تئوريسين های انقلاب الجزاير) و نيز خميستی (اولين وزير امور خارجه الجزاير مستقل) روابط دوستی برقرار کرد . و به حمايت های همه جانبه از جنبش خلق فلسطين عليه صهيونيسم ، جنبش خلق کنگو به رهبری پاتريس لومومبا و ديگر نهضت های رهايی بخش ملی در همه کشورهای تحت ستم پرداخت . وی در تشکل های دانشجويی و گروه های اپوزيسيون فعاليت های چشمگيری را عليـــه رژيم شاه سازماندهی کرد .
دکتر شريعتی در پايان تحصيلات خود ، از پاريس به تهران بازگشت و مدتی در بازداشت به سر برد و پس از آزادی از زندان، چندی را در دبيرستان های مشهد ، و سپس در دانشکده های کشاورزی و ادبيات اين شهر به تدريس مشغول گرديد . رژيم شاهی که تدريس وی را در دانشگاه به زيان خود ارزيابی می کرد ، وی را محترمانه از دانشگاه به اسم "بازنشستگی"! آن هم در سن سی و هفت سالگی! ، اخراج کرد . اما او که به سخنگوی برجسته نسل جوان و دانشجويان تبديل شده بود ، و می دانست که بايد و می تواند کاری کند ، مأيوس نشد و به دعوت گردانندگان حسينيه ارشاد در تهران ، پاسخ مثبت داد و به تهران رفت تا صدا و پيامش در فضای کشور پخش شود . حسينيه ارشاد ، و سخنرانی های او که در آن مکان اوج فعاليت ها و تلاش هايش به شمار می آيد ، از چنان جذابيت و نفوذی برخوردار شد ، که دانشجويان و جوانان را از نقاط مختلف به سوی خود جذب کرد . حسينيه ارشاد که پيش از او به گفته خودش جايگاه " روحانيت لوکس و اشرافيت لوس " بود ، و " محل تلاقی حاجی و ملا " (۱) با ورود او به صحنه ، از شيوخ پر مدعا و ارتجاعی يی چون مرتضی مطهری و همپالکی هايش تهی شد و حسينيه به " دارالهجره نسل انقلابی بيدار شده " و آزادانديشی تبديل شد ، که نه " زر " می توانست ، پيام او را به تطميع خود بخرد ، نه " زور " می توانست به تهديد خود بترساند و نه " تزوير " شوم آخوندی قادر بود او را به تکفير خود از راه بدر کند .
رژيم که با وجود آخوندهايی چون مرتضی مطهری و علی خامنه ای و.... خيالش از حسينيه ارشاد آسوده بود ، با رفتن آنها به هراس افتاد . استقبال دانشجويان از کلاس های درس اسلام شناسی که با بررسی مکاتب برجسته و جذاب روز ، چون مارکسيسم ، اگزيستانسياليسم و ... و بحث های داغ ايدئولوژيک و اجتماعی همراه بود ، زنگ خطر را برای رژيم استبدادی ـ که از هرگونه بحث و گفتگو در مسائل اجتماعی و ايدئولوژيک واهمه داشت ـ به صدا درآورد . چه ، شريعتی نه از اسلام "عالم" و "روحانی" ، که از اسلام "مجاهد" و "مبارز" سخن می گفت . او نه از اسلام خنثی و "بی طرف" ابوعلی ها ، که از اسلام "متعهد" و "مساوات طلب" ابوذرها و محرومان سخن می گفت .
به هر تقدير فعاليت های وی در حسينيه ارشاد ، طبقات حاکم را که به قول خودش " عبارتند از " طبقه زرمند ، طبقه زورمند و طبقه روحانی " ، را بر عليه او به تلاشی آشکار و متحدانه واداشت ؛ تا آنجا که کتاب هايش را حتی به خود شاه دادند تا بخواند! احمدرضا کريمی در دادگاه خود ، پس ازانقلاب درباره تعطيلی حسينيه ارشاد می گويد " حسينيه ارشاد را به اين دليل بستند که شاه خود پس از خواندن کتاب تشيع علوی و تشيع صفوی {که دکتر در آن از همدستی و هماهنگی شاه و شيخ به صراحت ياد می کند} مستقيما دستور بستن حسينيه ارشاد را صادر کرد . او اين موضوع را به نقل مهندس بازرگان ، که او از مهندس سالور و او هم از شريف امامی شنيده بوده است ، می گويد . " (۲) و به گفته دکترمهدی ممکن " دکترشريعتی در سال ۱۳۵۱ به درخواست آخوندهای شيراز در سفر شاه به استان فارس دستگير و زندانی شد . " (۳)
 


روحانيت معاصر
همچنانکه پيش از اين نيز ذکر شد ، وی در سراسر آثار و نوشته های خود بر نقش مخرب ، ارتجاعی و ضدمردمی روحانيت تأکيد می ورزد و هيچگاه از اين نظر خود عدول نمی کند . اين موضوع، در آثار و نوشته های ديگر متفکران و مصلحان اجتماعی يا طرح نشده است و يا خيلی کم مورد توجه قرار گرفته است ، در صورتی که شريعتی با آن به شکل علمی و جامعه شناسانه برخورد می کند و در عين حال از نقش تاريخی آنان نيز ـ همانگونه که پيش تر از اين شرح داده شد ـ غافل نمی ماند . اما با اين حال گاهی ديده می شود که وی با توجه به شرايط و نيازهای اجتماعی از روحانيت معاصر تجليل هايی نيز به عمل می آورد ، در حالی که اين تعريف و تمجيدها در برابر مخالفت ها و حملات وی بسيار ناچيز هستند و به هيچ وجه قابل قياس با مخالفت های وی نمی باشند . از سوی ديگر ، اين تأييدها که زياد هم نيستند ، محصول دوره های خاصی از فعاليت های وی است و عموما مربوط به سال های قبل از فعاليت در حسينيه ارشاد تا آغاز حضور وی در آنجا می باشد . به علاوه ، وی در اينگونه موارد ، خود به تصحيح و تعديل اين گفته ها نيز می پرداخت . برای نمونه ، وی که در مواردی با اشاره به اينکه "زيرقراردادهای استعماری امضای آخوند از نجف برگشته نيست " (۹) ، به دفاع از آنان برمی خاست ، بعدها ضمن رد گفته فوق به معنای تأييد آنان ، به آن معنای کاملا متفاوت و متضادی بخشيد و نشان داد که از آن جمله منظور ديگری داشته است و ملايان نبايد آن را مورد سوء استفاده قرار دهند ؛ چه ، هنگامی می توان به اين واقعيت تکيه کرد که در پروسه عمل ، ارتجاع خود را نشان بدهد. يعنی در واقع پس از ديدن آب ، می توان به شناگر بودن ! کسی پی برد ! به همين دليل نيز او جمله فوق را به شرح زير تکميل کرد :" کسی که نه اوضاع و احوال زمان به او کاری دارد و نه او کاری به اوضاع و احوال زمان ، و عده ای زندگيش را تأمين می کنند و او هم کارش اين است که پاک بماند ، چه تقوايی؟! بايد در معرض آزمايشی قرار بگيرد و خود را حفظ کند تا متقی باشد؛ آيا اينکه می بينيم امضای "باباکوهی" در زير هيچيک از قراردادهای استعماری با انگليس ها نيست ، علامت اينست که وی مرد وطن فروش نبوده و تقوی داشته؟ " (۱۰) يا وی که در جای ديگری می نويسد " برای ما که هميشه چشم انتظار روحانيت بوديم و هستيم تا برای اسلام کاری بکند " و يا اينکه " پيشاپيش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی چهره يک يا چند آخوند را در اين قرن می بينيم . از سيدجمال بگير و ميرزا حسن شيرازی و بشمار تا مشروطه و ... " (۱۱) بعدها به صراحت صلاحيت و کارآيی آنها را مورد ترديد و نفی قرار داد و گفت : " از روحانيت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمی آرند ، کوزه ای نشکنند بايد سپاسگزارشان بود . " (۱۲)
نگرش تاريخی به روحانيت
اصولا يکی از برجسته ترين مواضع و نظريات دکترشريعتی در شناخت تاريخی مذهب ـ با تکيه بر مبانی جامعه شناسی ـ افشای نقش ثابت منفی و هميشگی روحانيت در طول تاريخ بشری است. در چنين رابطه يی ، وی برای مذهب حق يا باطل ، خير و يا شر، تفاوتی قائل نمی شود . چرا که معتقد است که روحانيت در طول تاريخ ، عامل به انحراف کشاندن مذهب بوده است و تمامی اديان ـ اعم از حق يا باطل ـ توسط همين قشر يا طبقه اجتماعی ، مورد سوء استفاده قرار گرفته و در نتيجه از رسالت واقعی و راستين خويش ـ که توسط پيامبران بيان می شد ـ منحرف شده اند . در نتيجه وی در طول تاريخ بشری از آغاز تا کنون ، همواره سه طبقه را دست اندرکار چپاول ، غارت ، استحمار و استبداد می بيند :
" در تاريخ ، طبقات قدرتمند حاکم عبارتند از سه لايه ای که يک طبقه حاکم را می ساختند: طبقه زورمند ، طبقه زرمند و طبقه روحانی ، که هم قدرت سياسی و هم قدرت اقتصادی و هم ايمانی خلق را در دست خود داشتند ، و چه با هم همساز بودند و چه مخالف ، به هرحال سازش يا عدم سازش آنها بر سر حکومت بر خلق بوده است و نه برای خلق . " (۴) سه طبقه يی که همواره ثابت بوده و هستند ، و تنها وجه تمايزشان از يکديگر ـ در مسير تاريخی ـ شکل و شيوه متفاوت آنان است ؛ وگرنه نقشی که در جامعه ايفا می کنند همان است که اسلافشان در دوره های پيشين برعهده داشته اند . از نظر او جادوگر يک قبيله در مرحله بدوی همان رلی را بر عهده دارد که روحانی امروزی ، منها در دايره يی بسيار وسيع تر و با تفاوت هايی در شکل و فرم . چه ، نهايتا هدف يکی است : فريفتن توده ها و توجيه اعمال حاکم . کما اينکه يک فئودال نيز در مرحله فئوداليسم همان عملی را انجام می دهد ـ استثمار ـ که سرمايه دار در دوره بورژوازی و سرمايه داری ، اما با شکل و شيوه متفاوت با آن ، و متناسب با شرايط اجتماعی و تاريخی خاص خود .
شريعتی تأکيد می کند که هر پيامبری که ـ در طول تاريخ ـ به تبليغ و اجرای رسالت خويش همت گماشته است ، قبل از هر طبقه و جناحی ، روحانيون را تحريک نموده ، به خشم آورده و نتيجتا بر عليه خويش به جنگ برانگيخته است . از نظر وی ، روحانيت رسمی در تمام ادوار و مراحل تاريخی ، حامل ارتجاعی ترين و ضد انسانی ترين مواضع بر عليه رسولان و مصلحان اجتماعی بوده است : " ابراهيم می آيد بت شکنی می کند ، نوعی توحيد اجتماعی ـ انسانی را تبليغ می کند ، اما جانشينان وی "قارون" و "بلعم باعورا" و ... هستند . "موسی" در برابر "فرعون" ، "قارون" و "بلعم باعورا" به مبارزه برمی خيزد و پيروز می شود ، اما جانشينان او عبارتند از فرعون ها ، منتهی بنام پادشاهان "بنی اسرائيل" و ... تا "موشه دايان" ! همان "بلعم باعورا"ها ، منتها به نام "خاخام" ، "احبار" ، "فريسيان" و ...! سپس "عيسی" می آيد و با "فريسيان" می جنگد ، اما جانشينان او نيز همان "فريسيان" هستند بنام پاپ ، همان "سزار" است که اکنون لباس روحانی بر تن کرده است . "پيغمبر اسلام" نيز با همه اينها می جنگد ، و آنها شکست می خورند ، اما پس از چندی خليفه و جانشين خود او می شوند."(
۵)
وی در اينگونه موارد تنها به تحليل ها و نظرات ذهنی و تئوريک ـ حتی منطقی ـ بسنده نمی کند ، بلکه با تکيه بر نمونه های عينی تاريخ ، به نشان دادن سمبل های اجتماعی هر دوره پرداخته ، نظريات خود را بر اساس واقعيات موجود و نمونه های مشخص هر مرحله يی از تاريخ ارائه می دهد : " بدين معنی که "قيصر" و "کسری" عمامه "پيغمبر" بر سر گذاشتند و خليفه شدند ؛ کشيش ها ، احبار ، راهبان ، حکما و موبدان ، "ائمه" و "فقها"ی اسلام شدند و دستشان در دست همين "خليفه" ! و کارشان توجيه قدرت زر و زور . از همان اول هم همين روحانيت اسلام بود که فتوی می داد : ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی می کند ؛ حجر از دين خارج شده است ؛ حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است ؛ و شيخ خليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا می زند ، به اصحاب اهانت می کند ، او را سلطان سعيد بايد بکشد ؛ سهروردی کافر است ، شمع آجينش کنيد. شهيد اول ، شهيد ثانی ، شهيد ثالث ، همه اينها که تن به حکومت اولوالامر نمی دهند ، رافضی اند ، مشرک اند ، عاصی بر حکم خدا و رسول اند ، قتل عام کنيد ... " (۶)
چنانکه مشاهده می شود ، وی به طور بسيار صريح و قاطعی بر نقش مخرب و منفی روحانيت در طول تاريخ تأکيد می نمايد . با همه اينها وی در مورد روحانيت در اسلام نيز نظر صريح و روشن خود را بيان می دارد و آن را در جاهای مختلفی تکرار می کند :" اسلام واسطه ميان انسان و خدا را از ميان برد و برای اولين بار ايجاد ارتباط مستقيمی را ميان اين دو قطب اعلام کرد و بنابراين سازمان رسمی روحانيت در اسلام نيست . مناصب مختلف روحانی در اين دين رسميت ندارد و قبول ايمان و اعمال عبادی افراد موکول به نظارت و ميانگينی مقامات رسمی خاصی نيست . " (۷) و در جاهای ديگری می افزايد : " در اسلام ما روحانی نداريم ، اين اصطلاح مسيحی است و متأخر" ... " من اساسا اصطلاح "روحانيت" را يک اصطلاح شيعی و اسلامی نمی دانم و معتقدم اين اصطلاح اخيرا از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنين کلمه ای بدين معنی نيامده . " (۸) چنانکه از نظريات کلی و اساسی شريعتی بر می آيد
، وی اساسا به طبقه يی تحت عنوان و مشخصات خاص روحانی و روحانيت اعتقادی ندارد ، و به طور مکرر بر نقش منفی روحانيت و همگامی و هماهنگی آن با دو طبقه ديگر تأکيد می کند و در هر فرصتی به اين سه جناح می تازد و آنان را شديدا مورد نکوهش قرار می دهد ، و حتی آنقدر به اين موضوع اهميت می دهد که در فرم نيز تحت عناوين مختلفی تکرار می کند : " زر ، زور و تزوير" ، "تيغ ، طلا و تسبيح" ، "دين ، سياست و اقتصاد" ، "استبداد ، استثمار و استحمار"، "قصر ، دکان و معبد" و ... او علاوه بر چنين سمبل هايی که جنبه ادبی و مادی دارند ، به سمبل های ديگری نيز اشاره می کند : "فرعون ، قارون و بلعم باعورا" که سمبل انسانی ـ تاريخی هستند ، ملأ ، مترف و راهب" ، "زرمند ، زورمند و روحانی" که سمبل های اجتماعی و طبقاتی می باشند ، "گرگ ، روباه و موش" به عنوان نمونه های حيوانی ، و "ژاندارم ، آخوند و خان" که نمونه های شهری ـ روستايی می باشند ، و نمونه های بسيار ديگری از اين دست .
موارد فوق نشان می دهد که وی به تدريج و در پروسه عمل به اينکه نبايد از روحانيت چشم انتظاری داشت پی می برد ، که خود اين موضوع از دو مسئله ناشی می شود : يکی تکامل فکری وی ، که هر روز مذهب را از مدار پوياتر و مترقی تری از برداشت های پيشين خويش می ديد و دوم اينکه با گذشت زمان و مشاهده عملی موضعگيری های روحانيون به پستی و بيشرمی آنان بيشتر پی می برد . کما اينکه خود در اين باره چنين می نويسد : " من با اينکه در محيط مذهبی بوده ام و از بچگی در کار مذهب، و با مذهبی ها بزرگ شده ام ، معذالک وضع طوری بوده که با آخوندها و محيط مخصوص آنها همسايه بوديم و نه همخانه ، و از دور با آنها تماس داشتيم . و حال که مستقيما در برابرشان قرار گرفته ام و آنها را بی ريا و بی لباس می بينم و از شدت ماديگری و خودخواهی و دروغپردازی و بی رحمی و بی عاطفه ای و بی شعوری و جعالی و حاضرشدنشان به هر کاری و هر خيانتی و همدستی با هرکسی و هر جايی که منافع شخصی و يا صنفی شان ايجاب می کند آگاه شده ام و هر روز قيافه موحش ترشان نمودارتر می شود "... (۱۳) همين جملات به خوبی نشان می دهد که معلم شهيد در جريان عمل اجتماعی ، هر روز بيشتر از پيش به نقش منفی و خيانتکارانه آنها پی می برد ، و در نتيجه بيشتر از آنان فاصله می گرفت و مرزبندی خود را با آنان آشکارتر و روشن تر به نمايش می گذاشت . تاريخ نوشته ها و سخنرانی های وی نيز همين موضوع را مورد تأييد قرار می دهد که وی هر چه در راه خود پيش تر می رفت ، با روحانيت برخورد قاطع تری می کرد و حتی سعی داشت تا گفته های بعضا تأييد آميز خود را که ناشی از شرايط اجتماعی ـ فرهنگی و سنتی جامعه ايران بود ، همانطور که نمونه هايی از آنها را پيش از اين ذکر کرديم ،مورد بازبينی و حک و اصلاح قرار دهد . بالاتر از همه اينها ، وی با روشن بينی و دقت نظر خارق العاده يی ، نه تنها مبانی فکری و برداشت های ارتجاعی آنان را از اسلام مورد انتقاد شديد قرار داد ، بلکه با اشاره به بينش استبدادگرايانه و قدرت پرستانه آنها ، در مورد حکومتی که آنان می توانند ايجاد کنند به جامعه هشدار داد و گفت که " استبداد روحانی ، سنگين ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است . " (۱۴) و نيز به صراحت اين حقيقت را مورد تاکيد قرارداد که " وقتی زور ردای تقوا به تن می کند ، بزرگ ترين فاجعه به بار می آيد . و مگر نه تاريخ هميشه شاهد بوده است که همواره اين ردا را از قصرها به معبدها می برده اند؟ " (۱۵)


" از روحانيت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمی آرند ، کوزه ای نشکنند بايد سپاسگزارشان بود . "
وی با آگاهی به اينکه " متوليان رسمی مذهب ، بر خلاف متفکران و دانشمندان و صاحبنظران غيرمذهبی ، مخالف خود را مخالف خدا و دين خدا تلقی می کنند و خود را نماينده خدا و صاحب امتياز رسمی از جانب خدا! و اين است که اختلاف فکری يا علمی فردی با اين تيپ ها به زودی تبديل به جهاد مقدس ميان کفر و دين و شيطان و الله و نجس و پاک و ظلمت و نور می شود! و در اين صورت، هر وسيله ای برای کوبيدن باطل و غلبه حق مجاز است، حتی توطئه های ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پرونده سازی و پاپوش دوزی"(۱۶)، به درستی نسبت به حکومت مذهبی هشدار داد و چنان آن را ترسيم کرد که گويی خود شاهد حکومت پس از انقلاب در ايران آخوندزده بوده است :" حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است ، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم ميداند ، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم ؛ بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پيروان مذاهب ديگر ، حتی حق حيات نيز قائل نيست . آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دين و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می کند . "(۱۷)
وی حتی در يکی از آخرين مطالب خود ـ تخصص ـ که به تحليل مفصل وضع روحانيت کنونی می پردازد ، آنان را ، هم از جنبه طبقاتی و اجتماعی ، و هم سياسی ، کاملا منفی ارزيابی کرده و رد می کند و حتی اميدواری وی به اينکه اسلام بتواند برای مردم کاری بکند ، در اين است که از انحصار روحانيت خارج شده باشد. از جنبه طبقاتی و اجتماعی آنها را کاملا دست راستی می داند و حتی ـ به دليل حاکميت اين طرز تفکر ارتجاعی بر همه آنها ـ طلبه گرسنه را هم حامی سرمايه دار می بيند! چه ، به هر حال در عقيده آنان ، نفس مالکيت فردی مقدس است! وی سپس در مبحثی تحت عنوان "اقتصاد" ، به همبستگی و همدستی و همداستانی آنان با فئودال ها و خان ها اشاره می کند و از جمله رابطه يی را که بعدها در دوره بورژوازی با حاجی و بازار پيدا می کنند ، مورد حمله قرار داده و نشان می دهد که چگونه طبق شرايط اجتماعی و تاريخی از خان می برند و به حاجی پيوند می خورند! (۱۸)
به هر حال و در مجموع ، وی به روشنی و آگاهانه دريافته بود ـ برخلاف بسياری از روشنفکران حتی غير مذهبی ـ کسی چون خمينی و حتی فراتر از او ، کسانی چون سيد جمال ، ميرزای شيرازی ، طباطبايی ، بهبهانی ، ثقه الاسلام ، مدرس ، ميرزاکوچک خان ، خيابانی و حتی طالقانی ، قيام و اعتراضشان ، بيشتر از مسئوليت دينی شان نشأت می گرفته است تا انقلابی و مترقی بودنشان ؛ چه ، " با همه عمق و عظمت و تأثيری که گاه کارشان پيدا می کرده ، و نهضتی را که آغاز می کرده اند ، يک نهضت دينی به شمار می رفته است ، هرگز با يک جهان بينی نوين اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ايدئولوژيک همراه نبوده است تا آنان را از ديگر مکتب های فکری رايج ممتاز سازد ، و غالبا نموداری از هوشياری سياسی رهبر و دليری و ايمان و تقوای او بوده و نه نماينده يک مکتب فکری نوين . اينست که ما نهضتهای سياسی اسلامی بسيار داريم ، اما نهضت فکری جديدی نداشته ايم . " (۱۹) يعنی در حقيقت حرکت آنان بر زمينه سنتی موجود و با بينش موجود مذهبی جريان داشته است . و موضع شريعتی درباره مذهب سنتی و اساسا ديدگاه روحانيت ـ که آن را به طور کامل رد می کند ـ کاملا مشخص ، واضح و آشکار است. در نتيجه هيچکدام از اين شخصيت ها ـ عليرغم تفاوت های فکری ـ همچنانکه ديديم ، نمی توانند چندان مورد تأييد شريعتی قرار بگيرند . زيرا از نظر شريعتی ، تفکر سنتی و رسمی مذهبی ، به منزله ارتجاع و واپسگرايی در تماميت آن مردود و مطرود است . به هر حال ، در تحليل نهايی وی معتقد است که : " آنان {روحانيون} نيز همچون سياستمداران ، در يک نظام شکل گرفته منجمد ، از عناصر محافظه کار و "دم و دستگاه دار" هستند و نه می توانند و نه می خواهند و نه می فهمند . بنابر اين آنان نمی توانند آغاز کننده يک انقلاب مردمی باشند . بايد مردم را بيدار کرد و برانگيخت و يک حرکت انقلابی را از متن ناس شروع کرد . و در اين حرکت است که از ميان روحانيت ، عناصر هوشيار و پارسا و شايسته بدان خواهند پيوست و بافت ارتجاعی همراه با عناصر منحط و مرتجع ، رفته رفته عقب خواهند افتاد و محو خواهند شد . " (۲۰)
از همان اول هم همين روحانيت اسلام بود که فتوی می داد : ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی می کند ؛ حجر از دين خارج شده است ؛ حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است ؛ و شيخ خليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا می زند ، به اصحاب اهانت می کند ، او را سلطان سعيد بايد بکشد ؛ سهروردی کافر است ، شمع آجينش کنيد. 

چنانکه می بينيم ، موضعگيری های متقابل روحانيت و شريعتی از يک سوی بيانگر اين حقيقت است که تلاش ارتجاع برای نزديکی به او ، با توسل به دروغ هايی از اين قبيل که " شريعتی برخلاف آنچه گفته می شود درباره او و هنوز هم عده ای خيال می کنند ، نه فقط ضد روحانی نبود ، بلکه عميقا مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود " (علی خامنه ای ، مندرج در روزنامه کيهان ، ۲۹ خرداد ۱۳۶۷) ، تا چه اندازه مضحک ، کودکانه و ابلهانه می باشد و از سوی ديگر اين موضوع را که همه ملايان ـ چه سنتی و چه متجدد! ـ عمق خطر نفوذ و پيشروی انديشه شريعتی را به درستی درک و دريافت کرده بودند و می کنند ، آشکار می سازد . ارتجاع ستيزی او ، و نفی فرهنگ منجمد و ايستای آخونديستی و ارتجاعی ، و تهاجمات بی سابقه عليه فريب و استحمار مذهبی که روحانيت سمبل آن به شمار می رفت ، به تضادهای وی با روحانيت روز به روز بيشتر دامن می زد . اين تـضادها به حدی بود که مرتضی مطهری ـ که از سوی حتی برخی از روشنفکران غيرمذهبی! نيز به لقب متفکر! بودن و آزادانديش بودن متهم! شده است ـ را نيز واداشت به طور خصمانه و بی شرمانه يی عليه او به فعاليت بپردازد . او که در آغاز فعاليت های شريعتی در سال ۴۷ در نامه يی به او نوشت " برادر عزيز دانشمندم جناب آقای دکترعلی شريعتی ، قلب خود شما گواه است که تا چه اندازه به شما ارادت می ورزم و به آينده شما از نظر روشن کردن نسل جوان به حقايق اسلامی اميدوارم . خداوند امثال شما را فراوان فرمايد " ، در سال های بعد و به ويژه پس از شهادت شريعتی ، در نامه يی که به امامش روح الله خمينی نوشت ، از ارتجاعی ترين آخوندها نيز در مخالفت با آزادانديشی و اجتهاد مترقی شيعی ، پيشی گرفت و ضعف و ناتوانی خود را در غياب شريعتی چنين نشان داد و گفت : " اخيرا می بينيم گروهی که عقيده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرايشهای انحرافی دارند با دسته بنديهای وسيعی در صدد اين هستند که از او بتی بسازند که هيچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفته های او را نداشته باشد . ... عجبا ! می خواهند با انديشه هايی که چکيده افکار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر و افکار گورويچ يهودی ماترياليست و انديشه های ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دورکهايم جامعه شناس ضد مذهب است ، اسلام نوين بسازند ، ... کوچکترين گناه اين مرد بدنام کردن روحانيت است . او همکاری روحانيت با دستگاههای ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يک اصل کلی اجتماعی درآورد ، مدعی شد که ملک و مالک ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در کنار هم بوده و يک مقصد داشته اند . ... نتيجه اش اين شده که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنيتی نگاه می کند و خدا می داند که اگر خداوند از باب " و يمکرون و يمکرالله والله خيرالماکرين " در کمين او نبود او در مأموريت خارجش چه بر سر روحانيت و اسلام می آورد . "... وی در اين نامه نه تنها به ديدگاه ها و نظريات شريعتی از موضع ارتجاعی حمله کرد ، بلکه از امام مرتجع خويش تقاضای جلوگيری از انتشار و پخش آثار او را نيز نمود ، تا نخستين سانسورچی رژيمی باشد که يک سال بعد، با غصب تمامی دست آوردهای انقلاب ، حتی آزادی های قبل از انقلاب را نيز از مردم محروم و به جان آمده ميهنمانمان بگيرد : "يادآوری فرماييد که قبل از انجام اصلاحات وسيله آقای حکيمی يا گروهی که خودتان تعيين می فرماييد از نشر آثارش جلوگيری شود... "

۴) م .آ. ۱۹ ، ص ۱۲۸
۵) م . آ. ۲۶ ، ص ۲۵۰ـ۲۵۲
۶) م . آ. ۲۶ ، ص ۲۵۲
۷) م . آ. ۳۰ ، ص ۳۲
۸) م . آ. ۱۶ ، ص ۶۸ _ م . آ. ۲۲ ، صفحات ۱۹۷ ، ۱۹۸ و ۳۱۳
۹) م . آ. ۲۲ ، ص ۳۲.ـ۳۲۱
۱۰) م . آ. ۱۵ ، ص ۱۳۲
۱۱) م . آ ۳۴ (چاپ خارج) ص ۲۱۵ _ م . آ. ۲۲ ، ص ۳۲۰ و ۳۲۱
۱۲) م . آ. ۱ ، ص ۲۱۴
۱۳) م . آ. ۳۴ (چاپ خارج) ، ص ۲۱ و ۲۲
۱۴) م . آ. ۴ ، ص ۲۶۳
۱۵) م . آ. ۱۹ ، ص ۴۹
۱۶) م . آ. ۱۹ ، ص ۸
۱۷) م . آ. ۲۲ ، ص ۱۹۷
۱۸) رجوع شود به م . آ. ۱۰ ، مبحث تخصص
۱۹) م . آ. ۲۷ ، ص ۲۴۴ و ۲۴۵
۲۰) م . آ. ۲۷ ، ص ۲۴۴
۲۱) م . آ . ۲ ، ص ۱۷۳
۲۲) م . آ. ۲ ، ص ۱۷۴ و ۱۷۵
۲۳) م . آ. ۴ ، ص ۲۶۳
سخن پايانی
شريعتی به درستی به " استخراج و تصفيه منابع فرهنگی " معتقد بود و تمامی توش و توان خود را به کار گرفت تا فرهنگ و عقيده يی را که طی ساليان طولانی توسط صاحبان زر و زور و تزوير و يا به بيانی ديگر تيغ و طلا و تسبيح ، مسخ شده و به ضد حقيقت راستينش تبديل شده بود ، به شکل انقلابی و تحول بخش نخستين آن درآورد ؛ و درست به همين دليل هم بود که با توجه به نيازهای انسان امروز و رسالت مذهب ، فرمول جاودانه و رهايی بخش خود را در پاسخ به اين پرسش که زندگی چيست؟ به بهترين شکل ممکن طرح کرد: " نان ، آزادی ، فرهنگ ، ايمان و دوست داشتن " ، و در همين رابطه بود که با ايمانی راسخ و عزمی استوار ، مثلث "عرفان ، برابری ، آزادی" را پاسخگوی اين نيازهای انسان دانست و آن را همچون آتش اهورايی پرومته به رنجبران و محرومان ، و نسل جوان عاصی بر مثلث شوم "زر و زور و تزوير" ، آنچنان که پرومته آتش آگاهی را به انسان ها هديه کرد، ارمغانی داد .او به خوبی می دانست و آگاه بود که " قدرتمندانی که بر سرنوشت توده ها مسلط بوده اند ، همواره از سياسی شدن توده ها وحشت داشته اند . " (۲۱) و به همين دليل هم معتقد بود که "مبارزه سياسی ، نه تنها به معنای اعم ، تجلی عالی ترين استعداد اجتماعی انسان است ، بلکه برای روشنفکر کار سازنده و خودساز نيز هست . مبارزه اجتماعی بزرگترين عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار می آيد . روشنفکری که در پشت ميز مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و يا در مبادله ذهنی ميان دوستان و هم صنفان خويش ، خود را يک انقلابی مردمی می شمارد و راه حل ها را از ميان الفاظ و فرضيه ها و متون ايدئولوگ ها برمی گزيند ، تنها در کوره آزمايش عمل سياسی است که می تواند هم انديشه های خود را تصحيح کند و هم از بيماری لفاظی شفا يابد و هم خويشتن را بيازمايد . " (۲۲) و هم او بود که با توجه به اينکه "استبداد روحانی" ، سنگين ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است " (۲۳) ، به حاکميت رسيدن ارتجاع مذهبی را همواره هشدار می داد . آری او راهی را برگزيد که که نه روشنفکر به اصطلاح "مدرن" و "مترقی" و "مارکسيست" تحملش می کرد ، نه "مذهبی" سنتی موروثی و ظاهرا "متجدد" ، و نه آخونديسم مرتجع و هزارساله يی که هيچ تفکر و اجتهاد جديد را بر نمی تافت . و بی جهت نيست که هنوز ، هم "روشنفکر" "مارکسيست " "چپ نما" او را به انواع و اقسام برچسب ها متهم می کند ، هم "مذهبی" سنتی موروثی ظاهرا "متجدد" او را و ايدئولوژی گرايی او را به نقد ! می کشد و بر کرسی اتهام می نشاند و هم آخونديسم مرتجع و قرون وسطايی ، همچنان به پخش رديه ها و فتواهای آخوندهايی با القاب شرک آلود و تازه ساز چون "آيت الله" و "حجت الاسلام"، از سيد ابوالقاسم خويی ها بگير تا شريعتمداری ، ميلانی ، گلپايگانی ، خمينی ... ، و تا "آيت الله" های تازه به دوران رسيده يی چون سيد حميد روحانی و فاکر و ... مشغول است .
منابع و توضيحات:
۱) م . آ ۳۴ (چاپ خارج) ، ص ۱۶۹
۲) فياض ، علی ، ميعاد با شريعتی ، چاپ سوئد ، ص ۱۰۰
۳) نشريه نقطه ، شماره ۴ و ۵ ، زمستان ـ بهار ۷۴/۷۵ ، ص ۶۵

____________________________________________________________________
الهیات رهایی بخش علی شریعتی
مفاهیم غربی در اسلام انقلابی شیعی
در معرفی کتابی اخیرا انتشار یافته به زبان سوئدی درباره زندگی و آثار شریعتی
کریستر هدین(1) نویسنده، محقق و استاد دانشگاه سوئد در رشته ادیان، اخیرا کتابی درباره شریعتی زیر عنوان "الهیات رهایی بخش علی شریعتی؛ مفاهیم غربی در اسلام انقلابی شیعه" منتشر نموده است. این کتاب که در 128 صفحه به چاپ رسیده است، توسط انتشاراتی "سویدیش ساینس پرس"(2) که در شهر دانشگاهی اپسالای سوئد قرار دارد، انتشار یافته است.  کریستر هدین، پیش از این در یک برنامه تلویزیونی در کانال 1 سوئد، که طی 4 قسمت درباره ایران پخش می شد و یک بخش آن به شریعتی اختصاص یافته بود، از شریعتی و افکار وی تجلیل به عمل آورد، و او را در کنار مصدق از چهره های تأثیر گذار و مؤثر، به ویژه در عرصه اندیشه و تفکر کنار داد و او را تکمیل کننده راه مصدق نامید. هدین گفت که "اگر مصدق آثار شریعتی را می دید، قطعا از تلاش های وی بسیار خشنود می شد". وی همچنین با بیان اینکه "تا پیش از اندیشه های شریعتی، دانشجویان، بین سنت و توسعه اجتماعی، سرگردان بودند و نمی دانستند کدام را برگزینند، شریعتی، به آنها نشان داد که هیچ تناقضی بین مذهب و توسعه اجتماعی وجود ندارد". در همان برنامه تلویزیونی از هدین به عنوان کسی که شیفته افکار شریعتی شده و کتابی درباره وی نوشته است، معرفی شد.
این کتاب که قرار بود در بهار 2006 انتشار یابد، با مدتی تأخیر در زمستان 2006 منتشر شد. در معرفی شریعتی بر پشت جلد کتاب آمده است که:
"علی شریعتی به عنوان پیشروترین و برجسته ترین نماینده الهیات رهایی بخش در جهان اسلام به شمار می آید. او در دهه 60 میلادی در پاریس به تحصیل مشغول بود و تحت تأثیرات عمیقی از مسائل و برنامه های سیاسی که در آنجا مورد بحث بود، قرار گرفت. جنگ رهایی بخش الجزایر در جریان بود. ژان پل سارتر و آلبرت کامو، در عرصه ادبیات فعال بودند. چگوارا و فرانتس فانون، برای حقوق فقرا و محرومین مبارزه می کردند. مارکسیسم با نمایندگان متعددی، در همین زمینه ابعاد گوناگونی را منعکس می کرد. لویی ماسینیون، با احترام عمیقی درباره عرفان اسلامی می نوشت. بر پایه همه این موارد، شریعتی یک سنتز اسلامی را شکل داد. تئوری الهیات رهایی بخش او، تفکرات پایه ای شیعه را با آزادی اگزیستانسیالیستی و عدالت مارکسیستی کامل می کرد. هنگامی که وی به ایران بازگشت، توانست به مشکل دانشجویان پاسخ دهد. آنها بر این تصور بودند که برای شکل دادن به آینده ایران، می بایست از میان اسلام و یا نوسازی اجتماعی، یکی را برگزینند. شریعتی نشان داد که این آلترناتیو، جعلی بود: اسلام بهترین شکل تکامل اجتماعی بود.
[نویسنده کتاب] کریستر هدین، استاد دانشگاه در رشته تاریخ ادیان در مدارس عالی و دانشگاه استکهلم می باشد."
در این کتاب که مدت زیادی نیست، وارد بازار فرهنگ سوئد شده است، موارد زیر، بر اساس فهرست موضوعات، مورد بحث قرار گرفته است:

اهمیت شریعتی:
پیام [شریعتی]
آثار
بیوگرافی:
کودکی و زمینه ها
تحصیلات آکادمیک
تلاش برای انقلاب
فرد و جامعه:
نقطه نظر اجتماعی
نقطه نظر انسانی
شریعتی به عنوان جامعه شناس
مارکسیسم و ماتریالیسم:
تاریخ به مثابه مبارزه طبقاتی
سوسیالیسم و همبستگی
نقد مذهب
انسان گرایی و اگزیستانسیالیم
پدیده شناسی
اگزیستانسیالیسم
الگوهای انسانی
بازسازی جهانی:
چگوارا
فرانتس فانون
ژاک برک
پیام شریعتی:
شریعتی و الهیات رهایی بخش
برآیند شیعی
شریعتی به عنوان فیلسوف انقلاب
شریعتی و ایران پس از 1979

هدین در این کتاب از زوایای گوناگونی به افکار شریعتی می پردازد. وی شریعتی را در جهت گیری های اجتماعی یک سوسیالیست می نامد و برای اثبات آن به نوشته های وی استناد می جوید. به گفته وی، شریعتی علاوه برتئوری خود مبنی بر طبقاتی ارزیابی کردن داستان هابیل و قابیل، در بعضی از نوشته های خویش سوسیالیسم را بسیار ارزشمند توصیف می کند. وی همچنین بر این امر تاکید می ورزد که؛ "شریعتی بسیار قاطعانه در جهت فقرا و ستمدیدگان تلاش می نمود. هم انسان ها و هم کشورها. او از استعمار و امپریالیسم به عنوان نمادهای جامعه قابیلی یاد می کرد".   
در فصلی از کتاب تحت عنوان پیام شریعتی، نویسنده به تشابهات و تفاوت های الهیات رهایی بخش شریعتی، با آنچه که از آن زیر عنوان الهیات رهایی بخش مسیحیت یاد می شود، اشاره می کند و از جمله می نویسد: "تردیدی وجود ندارد که نقطه نظرات متشابه موجود می باشد: برداشت جدید شریعتی از اسلام، به الهیات رهایی بخش کاتولیکی آمریکای لاتین که سوسیالیسم را با جهان سوم متناسب می نماید، از آن نمونه ای که توسط چگوارا و فرانتس فانون پی گیری شد، نزدیک می شود. او [شریعتی] به این اطمینان دست یافته بود که پیروزی بر امپریالیسم غرب در ایران، نیازمند به بازسازی ملیت ایرانی، مذهب اسلام و هویت فرهنگی داشت".
نویسنده کتاب همچنین می افزاید که: "موارد زیادی وجود ندارد که نشان بدهد که وی ارتباط مستقیمی با الهیات رهایی بخش مسیحیت داشته است. فعالیت های آنان هنوز به شکل سازمان یافته ای توسعه و تکامل نیافته و مورد توجه واقع نشده بود. اینکه به چه میزان در پاریس مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود، کار آسانی نیست. شریعتی اما به شدت تحت تأثیر جنگ الجزایر قرار گرفته بود؛ جنگی که تا حضور او در پاریس ادامه داشت. بسیاری از آموزگاران و اساتید وی [به این موضوع] علاقمند بودند. برای او مشکلی نبود که همانندی هایی میان الجزایر و ایران ببیند. حتی اگر این مبارزه در سرزمین پیش نامیده شده [الجزایر] خونین تر از سرزمین دیگر [ایران] بود".
وی در همین بخش بر این امر تأکید می ورزد که: "شریعتی اسلام را به مثابه یک نیروی رهایی بخش می دید. همه برداشت های نوین وی از اسلام در راستای خلق آزادی بود؛ [در زمینه های] اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی. بر همین مبنا است که نامیدن آن به عنوان الهیات رهایی بخش، جزو [ذات] آن می باشد. اما نیازی نیست که تصور شود وی از جایی الهام پذیرفته است. این امکان وجود دارد که این پدیده به صورت موازی و تقریبا به طور همزمان، از اندیشه هایی که توسط فانون و چگوارا خلق شده بودند، منتشر شده باشند".
کریستر هدین در این کتاب به نقش اندیشه شریعتی در پس از انقلاب نیز می پردازد و عملکرد پیروان وی را به بحث می گذارد و حتی به "قتل های سیاسی" گروه فرقان نیز اشاره می کند. او در یک نگاه موشکافانه مواضع احتمالی شریعتی در رابطه با حاکمیت پس از انقلاب را نیز به بحث می گذارد و می نویسد: "شریعتی زمینه ساز انقلابی شد که  هیچگاه امکان آن را نیافت که بر پیامدهایش تأثیری گذارد. او در شرایطی قرار گرفت که می بایست پاسخگوی رژیمی باشد که او خود اگر می دانست چگونه هدایت می شود، آرزومند آن نبود. نوشته های شریعتی در همه موارد، شفاف نیستند، اما در یک مورد کاملا آشکارهستند: در انتقاد به علما و سوء استفاده آنها از قدرت. اگر او ایران پس از 1979 را تجربه نموده بود، نیازی به بازپس گیری هیچ چیز [انتقاد به علما] نداشت. مطمئنا [تا کنون] اسلام شیعی ترویج شده است، اما سنتز شیعی آزادی، برابری و عرفان به هیچوجه آرمانی مناسب برای طبق مرفه جدید، آیت الله ها، نیست".    او درباره مرگ شریعتی که تا هنوز نیز با تردید در چگونه گی آن، بحث می شود، نگاهی منصفانه و تأمل برانگیز دارد:
"می توان در رابطه با انقلاب، مسئولیتی را متوجه او نمود، اما نه برای پیامدهایش. "اشتباه" او شاید مرگ او در 1977 بود. در این رابطه می توان به تصویر او به عنوان یک روشنفکر سیگاری افراطی اشاره کرد. آیا او خود مسئولیتی در رابطه با مرگ خود تحت چنین شرایطی نداشت؟ آری، اما چه کسی می تواند قضاوت کند؟ سارتر همیشه با یک پیپ به تصویر کشیده می شد. برتراند راسل، از هفت سالگی تا هنگام مرگش در 98 سالگی به گونه ای افراطی سیگار می کشید. کاملا پذیرفتنی است که شریعتی نیز به سلامتی خود اهمیت نمی داد، اما او خود حاضر بود که جان خود را در راه سنتزخود [از] اسلام و فلسفه اروپایی فدا سازد. شاید او قربانی ساواک شد، اما حتی اگر او بر اثر ایست قلبی که  گواهی مرگ نشان می دهد، جان سپرده باشد، او شهید برداشت های خود بود".
کریستر هدین که ظاهرا دسترسی زیادی به آثار شریعتی به زبان های اروپایی نداشته است، با تکیه بر چند اثر ترجمه شده و نیز کتاب هایی که دیگران درباره شریعتی و انقلاب ایران نوشته اند، موفق شده است، اثری خواندنی، محققانه و علمی را درباره شریعتی و جایگاهش ارائه دهد. هر چند اگر همه برداشت هایش از دیدگاه های شریعتی مورد تأیید ما نباشد. این کتاب که می توان از آن به عنوان نخستین اثر مستقل به زبان سوئدی درباره شریعتی و تأثیراتش یاد کرد- آن هم از سوی استادی شناخته شده در مذهب و فلسفه - با زبانی روان و نه چندان پیچیده و سخت، که ویژه چنین تحقیقاتی است، شناخت نسبتا مفید و جامعی از اندیشه های وی را ارائه می دهد و می تواند خواننده سوئدی زبان را با چند دسته گی ها و جریانات متنوع انقلاب ایران آشنا سازد و نقش روشنفکران و اندیشمندان مسلمان ایرانی را در اشاعه برداشت های اصلاح طلبانه و نوین از مذهب نشان دهد. آنچه که در جوامع غربی کمتر از آن سخن رفته است. و البته اگر هم تا کنون از آن یاد شده بود، بیشتر درباره روشنفکران و اصلاح طلبان مسلمان جهان عرب بوده است، که سال ها پس از شریعتی به این وادی گام نهاده اند. (3)  
_____________________
 Christer Hedin (1
Swedish Science Press) 2
3) این کتاب به زودی توسط نگارنده ترجمه شده و روانه بازار کتاب خواهد شد.

_____________________________________________________________________ 
شریعتی و "منتقد"انش
مقایسه ی شیوه های رفتاری روشنفکران و روحانیان
- با این "روشنفکران" به کجا خواهیم رسید؟

"اگر شما از بهترين انسان روي زمين هم يک مطلب شش خطي به من بدهيد، من در آن چيزي پيدا خواهم کرد که بهانه ای براي اعدامش قرار دهم"...                                                           (کاردينال ريشيلو- سياستمدار فرانسوی)

هر سال به مناسبت سالگرد هجرت ابدی شریعتی، مطالب فراوانی در رسانه ها – اعم از چاپی و الکترونیکی – انتشار می یابد. این مطالب و مقالات از "نقد" تا "تجلیل"، و از تحلیل تا تکفیر را شامل می شود. وابستگان به قدرت و روحانیت، براساس منافع، و حفظ قدرت سیاسی موجود، روشنفکران سکولار، لاییک و بعضا ضدمذهبی، بر اساس دانسته های خود که آمیخته ای از نفرت، تحریف و کوبیدن به هر قیمت به "نقد" و نفی او می پردازند، و برخی از روشنفکران مذهبی نیز با توجه به تغییر و تحولات فکری، و نوع نگاهشان به مذهب او را تجلیل و یا تحلیل می نمایند.
و برای همه ی این "ارزیابی" ها می توان ده ها، بل صدها نمونه ارائه داد.
آنچه در این مقاله، به آن خواهم پرداخت، نگاه برخی از نویسندگان و عناصری است که در ضدیت با شریعتی، کار را به جایی رسانده اند که عملا و علنا حرف های او را وارونه جلوه داده و رسما به او دروغ می بندند. البته در جبهه روحانیت نیز همین غرض ها دیده می شود و در همین مطلب برای اثبات "این همانی" رفتار مشترک این دو قطب ظاهرا مخالف و حتی دشمن، به اسناد و فاکت هایی نیز اشاره خواهم کرد.
* * *
مفهوم نقد، که در جهان آزاد و کشورهای با فرهنگ پیشرفته برای سنجش، ارزیابی و چون و چرا کردن در یک متن ادبی، علمی، اعتقادی و یا سیاسی به کار می رود، در نزد برخی از روشنفکران و نویسندگان ما که مدعی مدرن بودن وپیشگام بودن هم هستند، کاربرد و معنای دیگری یافته است و آن هم کوبیدن سوژه مورد نظر به هر قیمتی است. و یاد آور شعر مولوی که؛    "چون قلم در دست غداری بود           لاجرم منصور بر داری بود"  
در چنین رابطه ای طبیعی است که باید رسالت نقد و ناقد از نو بازخوانی شود. تا پژوهندگان تکلیف خود را با آن بدانند و تا دیگر کسی به صرف نظر دادن درباره فردی ویا  تکفیر کردن او، به مواضع خود نام نقد ندهد، و خواننده تشنه حقیقت را به بیراهه نکشاند. پرسش هایی از این دست که  آیا وظیفه نقد تخریب و ویرانی است؟ و یا به سازی و کشف تناقضات درونی و حتی بیرونی یک فکر، پدیده و یا رویکرد؟ و آیا نقد می تواند به ظن و گمان هم تبدیل شود و بر این اساس عمل نماید، یا اینکه زمینه سازی علمی و مستند و بی غرضانه برای دست یابی به حقیقت از وظایف آن است؟
عادت همیشگی! 
بیش از یک چهارم قرن از انقلاب ایران می گذرد؛ و ما با مقیاس زمانی بیش از یک قرن با پرسش های تازه و آزمون های تازه ای مواجه شده ایم. پرسش ها و آزمون هایی که می توانند به مثابه بسترهایی تجربی، ما را از این بن بست فرهنگی – سیاسی که اینک با آن مواجه هستیم، اگر نه رهایی، لااقل جهتی نوین بخشند. ما اما، بدون توجه به این فرصت تاریخی، همچنان به تصفیه حساب های شخصی و کینه جویی های فرقه ای - البته تحت عنوان "نقد"! – مشغول هستیم و نه تنها پرسش ها، که حتی پاسخ هایمان تکراری است! درست به همانسان که نگاه هایمان و نقدهایمان تکراری است! آرمان های خود را به سادگی آب خوردن دور ریخته ایم، بدون اینکه آرمان های بهتری را جای گزین آنها سازیم. اندیشه های مطلق گرا با کاربردهای تمامیت خواهانه را در حرف انکار کرده و دور ریخته ایم، بدون اینکه در رفتار فرهنگی و سیاسی خود تجدید نظر عمده و اساسی قابل طرحی انجام داده باشیم!
و اینها همه بدین دلیل بی فایده و بی اثر می مانند که ما همواره در بحران ها و گسست های  فرهنگی و اعتقادی به سر برده ایم. تا آمده ایم در عرصه فرهنگ و اندیشه خودی نشان دهیم، دست های پیدا و پنهان ارتجاع و استبداد مسیر تکامل و توسعه فرهنگی را به هم ریخته اند. و نتیجه اینکه، در همچنان بر همان پاشنه می چرخد  و دوستی ها و دشمنی هایمان و نیز عشق ها و حسادت هایمان موسمی می شود و احساسی، و نه منطقی و خردگرا! این است که یک روز عاشق و شیفته آنچه زمانه القا می کند می شویم و روز دبگر باز هم به اقتضای زمانه و جو آن، کینه جویی بی باک، که معشوق را عامل همه بدی ها و زشتی هایی که خود برگزیده ایم! برمی شماریم.  و البته برای این همه، صدها دلیل و اسناد می توان ارائه داد.
به راستی چرا چنینیم؟ چرا هنوز تغییر عمده و قابل توجهی در رفتار خویش پدید نیاورده ایم و چرا پاسخ هایمان به چیستی ما و کیستی ما اینچنین سبکسرانه و آلوده به احساس های همچنان خام و ناپخته ماست؟ و چرا پاسخ های ما به "چگونه ما شدنمان"، اینچنین کج و معوج از آب در می آید؟ چرا روزی زیر تصویر روح الله خمینی فریاد مرگ بر آمریکا سر می دهند و روزی دیگر سراپا شیفته آمریکا می شوند؟ چرا روزی آمریکا، امپریالیسم جهانحوار است و روزی دیگر رهاییبخشی که برای شنیدن صدای نرم پاهای مهربان دموکراتش، گوش خود را به زمین چسبانیده ایم؟ به راستی این عدم تعادل فکری، فرهنگی و روحی از کجا نشآت می گیرد؟ این رفتارهای گیج و گول چگونه و از کجا به جامعه نیز سرایت می کند؟ 
چرا روزی چنینیم و روزی چنان؟ چرا در هر نقطه فرهنگی که قرار می گیریم، باز هم افراط و تفریط، مسیر رفتاری ما را تنظیم می کند؟ و چرا کینه ها و نفرت هایمان بر رفتار و اندیشه خردگرایمان پیشی می گیرند و ما را از بازشناسی اصولی و علمی پدیده های فکری و فرهنگی مان باز می دارند؟ چرا ضدمذهب هایمان نیز در برخورد با دگراندیشان مذهبی، درست شبیه به ملایان و مذهبی های ارتجاعی، تکفیری و فتوایی برخورد می کنند؟(۱) و...و چراهای بی شماردیگری که در این مقاله کوتاه جای طرحش نیست!

روشنفکران و روحانیان
در تعریف و تبیین جریانات تآثیر گذار در عرصه فرهنگ و اجتماع، بدون شک می توان روحانیان و روشنفکران را از عوامل کلیدی بر شمرد. همانگونه که آل احمد به درستی بر نقش تعیین کننده آن دو تاکید می کند.(۲) نقش روحانیان و تآثیر آنان بر توده های مردم و تعیین سیر حرکت فکر، فرهنگ و باورهای مردم از دیرباز تا کنون نقشی غیر قابل انکار بوده و متاسفانه علیرغم آثار شومش هنوز نیز چنین است و آنها همچنان این نقش مخرب را با هنرمندی هرچه تمام ایفا می کنند. اینک اما با توجه به حاکمیت هولناک و زشت آخوندیسم بر جامعه ایران، و نیز گسترش اندیشه های آزادی خواهانه و مفاهیمی چون حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و نفی تقلید فکری، و گسست جامعه های بشری از قرون وسطا و ورود به جهان مدرن، از نقش آنان کاسته شده و بدیهی است که این تآثیر هر روز از روز پیش ضعیف تر خواهد شد تا در نهایت جای خود را به روشنفکران و صاحبان اندیشه ای بدهد که بی دغدغه حفظ و نگهبانی سنت، گام به گام همراه با مفاهیم نو و انسان محور، پیش می تازند.(۳)
در جامعه ما البته با توجه به فضای فرهنگی، مذهبی، سنتی و اجتماعی موجود، روحانیان در مواردی حرف اول را زده اند. روشنفکران اما، به جز استثنائاتی چند، عموما تآثیر چشمگیری بر جامعه نداشته اند. چرا که آنان نیز در محیطی نفس کشیده اند، که فضایش را آخوند منبری جهت می داده است. روشنفکران که به اقتضای شرایط جدید و نفوذ کلامی خویش، از مشروطه به بعد خود را رقیب جدی و رو به گسترش ملاها یافتند، با محدودیت های فراوانی که هم از سوی حکومت و هم روحانیت با آن مواجه بوده اند، طبیعی است که به کندی توانسته اند، آنچه را که اندیشه مدرن و نوین می نامیدند، گسترش دهند. اما روشنفکران جامعه ما-  به جز تعداد معدودی –  در رقابت رفتاری با روحانیان هرگز نتوانستند، تغییر عمده یی در شیوه های برخورد با دگراندیشان پدید آورند. آنان نیز – همچنان که روحانیان چنین اند -  در برخورد با جریانات فکری و فرهنگی دگراندیش نتوانستند خود را از چنبره تعصبات، خودمحوربینی ها و حساسیت های فکری –  سکتاریستی رها سازند. کما اینکه این روشنفکران هنوز هم در پاسخ به این پرسش که آیا روشنفکر می تواند مذهبی باشد یا خیر، سرگردانند و مشغول استخاره!(۴)
"نقد"ها و موضعگیری هایی که در زیر می آیند، نمونه هایی از این شیوه ها را در برخورد با افکار یکی از روشنفکران تآثیرگذار معاصر نشان می دهد. مقایسه رفتار دو جریان مسلط فکری و فرهنگی این زمانه –  هر چند نه در موازنه یی مشابه – بیانگراین  امر است  که ما تا رسیدن به جهان روشنایی، فرسنگ ها فاصله داریم! و نیز اینکه هم آخوند جامعه و هم بخش اعظم جامعه روشنفکری ما، از بیماری های مشابهی رنج می برند؛ نفی دیگران به هر قیمت! مقایسه ای میان دیدگاه های روحانیان و این دسته از روشنفکران، نشان می دهد که بخش قابل توجهی از این دو جریان فرهنگی، در بی مسئولیتی و وارونه نشان دادن حقیقت، و نیز عوام فریبی و عامیانه رفتار کردن بسیار شبیه به هم عمل می کنند.
----------------------------------------------

۱ ) هم اینک که در حال ویرایش این مطلب بودم، مقاله ای در سایت اخبار روز نظرم را جلب کرد که نویسنده حتی به صدای شریعتی هم ایراد گرفته بود! و این در حالی است که دوست و دشمن مهارت شریعتی در کلام و سخنرانی را تحسین می کنند! 
۲) طبیعی است دربازتاب این نقطه نظر قضاوتی ارزشی مبنی بر مثبت و یا مخرب بودن این نقش مد نظر نیست!   
۳) اینکه حفظ و نگهبانی سنت و یا نقد و غربال نمودن آن، و اینکه آیا نفی آن شدنی و یا سودمند است، به بحث ما در این مطلب ارتباط مستقیمی ندارد.
۴) به جز مقاله یی از آقای مسعود نقره کار که شجاعانه از روشنفکران مذهبی و نقش آنان – در سایت اخبار روز -  یاد کرده بود، بقیه همچنان منتظر نتیجه استخاره و اقبال عمومی مردمند!

___________________________________________________________
پلورالیسم دینی، "آریستوکراسی" مذهبی و امامت

شریعتی اما بر خلاف آنچه که برخی با حقد و حسد می گویند؛ "اطلاعات تاریخی اش در حد یک نوجوان دبیرستانی اروپایی بود"! (سید جواد طباطبایی) و یا به گفته بعضی از تازه به دوران رسیده ها در مقایسه علی و بتهون و شناخت آنها "مغلطه"! می کرده است! و یا آنچنان که آخوندهایی چون مرتضی مطهری و سید حمید روحانی او را طراح تز استعماری! اسلام منهای آخوند و "مأمور"! می دانستند، همچنان محور بحث ها و نقد ها می باشد. به جرأت می توان گفت که در تاریخ روشنفکری معاصر، هیچ شخصیتی در حد او مورد کنکاش و ارزیابی قرار نگرفته است. شمارش کتاب هایی که درباره او نوشته شده است، به مرز پانصد جلد رسیده است که خود حکایت از اهمیت او و اندیشه اش دارد. بسیاری از این آثار را روشنفکران، محققان و آکادمیسین ها به رشته تحریر درآورده اند.

پیش از اینکه بخواهیم درباره شریعتی و حضور او و پروژه فکری اش در جامعه و زمان بپردازیم، و اینکه او چه گفت و چه خواست و اینکه ما اینک با او چگونه پیوندی داریم و اساسا چرا باید پیوند داشته باشیم، لازم است تا به دو پرسش کلیدی و اساسی پاسخ گوییم:
آیا بشریت در عصر علم، تکنولوژی، اینترنت و گلوبالیزاسیون، و تلاش های شگرفی که در رسیدن به خودکفایی بدون نیاز به خداوند و مذهب، انجام داده است، تکیه به مذهب می تواند، پاسخی به نیازهای درونی وی تلقی شود؟ و آیا اساسا در هنگامه ای که بشریت با تکیه بر سیستم های موجود به نفع مادی و اقتصادی، و دستاوردهای علمی خود می اندیشد، و از معنویت و درونگرایی معنوی تا حدودی فاصله گرفته است و پاسخ های خود را در تکنولوژی و علوم تجربی جستجو می کند، می توان از نیاز و اعتقاد به مذهب سخن گفت؟ 
پرسش دوم این است که آیا مذهب - و در اینجا به طور مشخص اسلام آن هم با توجه به حاکمیت یک رژیم سرکوبگر و توتالیتر، و باز هم به نام اسلام - می تواند از زوایای دیگری رهنما و رهگشا باشد، یا شرایط سیاسی و مذهبی موجود، کار را به جایی رسانده است که سخن گفتن از نقش اجتماعی – سیاسی اسلام، کاری بیهوده و انحرافی است؟
بدیهی است که چگونه گی پاسخ ما به دو پرسش طرح شده، می تواند رابطه ما با شریعتی و رابطه او با ما را توضیح دهد.
تلاش هایی که در سراسر جهان برای یافتن معنا و مفهومی غیر مادی از زندگی ارائه می شود، و پرسش هایی که انسان در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود با آن مواجه بوده است از قبیل اینکه "از کجا می آیم و به کجا می روم"، را تا کنون نه فلسفه پاسخ گفته است و نه علم. آنچه که در حیطه توانایی بشر و دانش آن بوده است، بیشتر پاسخی تجربی و مادی، از "ماهیت و موجودیت وجود" بوده است. یعنی بر اساس توانایی ها و درک ذهنی انسان از محیط خود. و این است که همواره در همان دایره محدود به تکرار مکررات پرداخته است.  فقر معنوی و به بیانی دیگر نیاز به معنویت اما، باعث شده است که انسان در هر تلاش و کوششی، باز هم به مذهب پناه آورد که سرمنشأ انسان و هستی را در خارج از جهان انسانی و دانسته های محدود به حس های پنجگانه آن، جستجو می کند. با این حال و با توجه به مذهب گریزی موجود – به ویژه در جوامعی که به نام مذهب اداره می شوند - مذهب، همچنان یکی از منابع عمده و اساسی پاسخ به پرسش های وجودی انسان به شمار می آید.
هنگامی که ما از مذهب به مفهوم کلی آن فاصله می گیریم و به جغرافیای مذهبی جهان نظر می اندازیم، با مذاهب مواجه می شویم. که اسلام نیز به عنوان یکی از آن مذاهب بزرگ و زنده در بخش های وسیعی از جهان، بر جهان بینی و جهان نگری بخش قابل توجهی از مردم جهان حضور ملموس، عینی و زنده دارد. و فرقه ها و جریانات گوناگونی را شامل می شود که هرکدام نیز تفسیر و برداشت خاص خود را دارند.
در چنین شرایطی، چگونه گی نوع نگاه به مذهب، ضرورت شناخت و پیوند با شریعتی مذهب شناس را می تواند توضیح دهد.  به علاوه نیاز انسان به معنویت از سویی، و تاثیرگذاری چگونه گی بینش و نگاه اسلامی در کشورهای مسلمان، به ویژه ایران، بر اهمیت نقش و جای گاه شریعتی اسلام شناس می افزاید.
شریعتی اما بر خلاف آنچه که برخی با حقد و حسد می گویند؛ "اطلاعات تاریخی اش در حد یک نوجوان دبیرستانی اروپایی بود"! (سید جواد طباطبایی در گفت و گو با رادیو بی بی سی) و یا به گفته بعضی از تازه به دوران رسیده ها در مقایسه علی و بتهون و شناخت آنها "مغلطه"! می کرده است! و یا آنچنان که آخوندهایی چون مرتضی مطهری و سید حمید روحانی او را طراح تز استعماری! اسلام منهای آخوند و "مأمور"! می دانستند، همچنان محور بحث ها و نقد ها می باشد. به جرأت می توان گفت که در تاریخ روشنفکری معاصر، هیچ شخصیتی در حد او مورد کنکاش و ارزیابی قرار نگرفته است. شمارش کتاب هایی که درباره او نوشته شده است، به مرز پانصد جلد رسیده است که خود حکایت از اهمیت او و اندیشه اش دارد. و مقالاتی که به راستی غیر قابل شمارش می باشند. و بر این نیز باید افزود که بسیاری از این آثار را روشنفکران، محققان و آکادمیسین ها به رشته تحریر درآورده اند. حال یا به عنوان پایان نامه های دانشگاهی از لیسانس گرفته تا دکترا و یا به عنوان موضوع تحقیق و شناخت و یا حتی نقد این چهره بحث بر انگیز تاریخی. 

نقش مذهب
ما اینک در مرحله ای به سر می بریم که مذهب واقعا موجود با تکیه بر زور، حضور خویش در جامعه را با کاربرد روش های خشونت آمیز نظامی گری به رخ دیگران می کشد. و هر روز مذهب و پیروان ادیان را با چالش ها و پرسش های تازه ای رو به رو می سازد. برداشت های غیر مسئولانه، ابزار انگارانه و تفاسیری که توجیه گر قدرت و حاکمیت ارتجاع مذهبی می باشد، و توسط خود بنیادگرایان و مرتجعین تبلیغ و ترویج می شود، زمینه ساز طرح پرسش های جدیدی شده است که شاید تا نیم قرن پیش کمتر بدانها توجه می شد. پرسش هایی عمیق و بنیادین پیرامون خدا، چگونه گی ماهیت آن و نوع رابطه خدا با انسان، پیامبر و پیامبری، مذهب و چگونه گی عملکرد و جایگاه آن، فرا روی روشنفکران و اندیشمندان قرار گرفته است. چنین پرسش هایی نه تنها روشنفکران مذهبی، که روشنفکران سکولار را نیز به چالش واداشته است. و اینها همه خود از نقش و اهمیت پر رنگ مذهب در جامعه خبر می دهد.
طبیعی است که پاسخ به نقش و جایگاه مذهب در زندگی انسان نزد همه یکسان نبوده است. نیروهای سکولار و لاییک – به ویژه بخش های مذهب ستیز آن - به دلیل عدم توانایی در نیست و نابود کردن مذهب، برای کاستن از نقش آن و در عین حال ممانعت از اجتماعی و در نهایت سیاسی شدن آن، با اعلام اینکه امری خصوصی است، تا حدودی به وجود آن در جامعه تن داده اند. همین پرسش البته از سوی روشنفکران و نو اندیشان دینی نیز با پاسخ های متفاوتی مواجه شده است؛ پاسخ هایی که از خصوصی و شخصی بودن و تجربه صرفا عرفانی و درونگرایی گرفته تا انجام عبادات و رعایت احکام شریعت را در بر می گیرد. در اینکه این نوع تلقی از دین، خود سرشار از تناقض و تضاد می باشد تردیدی وجود ندارد. چرا که هر امر خصوصی و درونی نیز در نهایت تاثیرات برونی و اجتماعی خاص خود را بازتاب می دهد. هیچ مذهب و عقیده ای در جهان وجود ندارد که رفتار فردی و اجتماعی انسان را رقم نزند. همان مذهب سیاست گریز نیز خود نوعی القای نگرشی سیاسی است.
البته پاسخ های دیگری نیز در رابطه با نقش مذهب، انسان و اجتماع ارائه شده است. پاسخ هایی که بر نقش مذهب در زندگی سیاسی و اجتماعی انسان ها تاکید می ورزد. در اینجا نیز پاسخ ها یکسان نیست. در این نوع برداشت می توان ولایت فقیه و حکومت شرع را نیز سازمان دهی و عملی کرد. اما می توان از دل اسلام سیاسی – اجتماعی، برابری، عرفان و آزادی را نیز بیرون آورد، بدون اینکه بخواهیم قانون شریعت را در جامعه جاری و ساری سازیم. دیدگاهی که برای مذهب رسالتی در حد ایجاد تعهد برای تحقق و استقرار قسط و عدالت و آزادی و تلاش برای رهایی انسان ها از استثمار، استبداد و استحمار را قائل می شود.

نگاه شریعتی
در این جای گاه نیز می توان حضور پر رنگ شریعتی را مشاهده نمود. چرا که شریعتی بر عنصر اجتماعی و پاسخ های این جهانی مذهب اصرار می ورزید. و درست به همین دلیل هم می باشد که او هم پرسش برانگیز و هم پاسخگوست. سی و یک سال از هجرت ابدی و به تعبیری شهادت او می گذرد و ما همچنان تاثیر وی بر بخش قابل توجهی از نسل جوانی که در جستجوی کیستی خود به او مراجعه می کند را مشاهده می کنیم. و در همین راستاست که آنچه از سوی برخی از دارندگان خرد و تفکر درباره وی گفته می شود که او پاسخی بود به پرسش ها و نیازهای زمانه خود، و لاجرم اکنون که آن پرسش ها، پاسخ های خود را یافته اند، و باورهای مذهبی اسلامی جامه عمل دهشتناکی به خود بسته اند، دوران شریعتی و الگوهای وی نیز به سر آمده است و پس نیازی به او نیست، اگر غرض ورزانه نباشد، آگاهانه نیز نمی تواند باشد. چرا که صرف نظر از این که مذهب در ایران کنونی چه نقشی و چه عملکردی داشته است، نگاه مذهبی شریعتی بر اساس آثار و نوشته های وی از مقوله و مدل دیگری است.
نخست اینکه او مذهب را پدیده ای رهایی بخش می نامد و رسالت همه ادیان توحیدی را در ایجاد و تحقق جامعه ای مبتنی بر قسط (یعنی برابری)، فرهنگ و قدرت مادی و آزادی توصیف می کند. شریعتی خود به صراحت بر این نکته تاکید می ورزید که دینی که به درد دنیای مردم نخورد، به درد آخرتشان نیز نخواهد خورد. چرا که به راستی کار چنین دینی در دنیا، توجیه ناملایمات، استثمار و استبداد خواهد بود. آنچه که بارها در تاریخ مشاهده شده است.
دیگر اینکه او به خوبی می دانست و می دید که آنچه به نام دین، مذهب، اسلام و یا تشیع به مردم ارائه می شود، کاملا مسخ و تحریف شده و در نتیجه از محتوای راستین آن به دور مانده و چیزی جز ابزار قدرت نیست. یعنی دقیقا آنچه که ما در حاکمیت کنونی، مشاهده می کنیم. مذهب هنگامی که تبدیل به ابزار قدرت شود، چه در دست آخوند یا آیت الله باشد و چه در دست شاه یا سلطان – ظل الله – و یا صاحبان سرمایه، نقشی به جز توجیه قدرت حاکم بر عهده نخواهد داشت.
شریعتی نمی توانست چنین تصویری از مذهب را بپذیرد. او به تلاش برخاست تا تصویر دیگری از مذهب ارائه دهد.  لازمه این کار اصلاح، بازسازی و بازشناسی مذهب راستین بود که پیوندش با انسان، پیوند رهایی بخش بود و نه اسارت طلبانه:
"تشیع "تقوی و مسئولیت و اعتراض" و نه تشیع "تقیه و شفاعت و انتظار"... "اسلام "جهاد اعتقادی و اجتماعی و اجتهاد علمی و عقلی"، و نه اسلام "تقلید و تعصب و تسلیم"(۱)     
در همین رابطه است که او با شک آغاز می کند و بازخوانی گذشته و تجدید نظر و نقد آنچه از گذشته به ما به میراث رسیده است:
"باید در هر آنچه که به ما رسیده است تجدید نظر کنیم. ... در همه آن مائده هایی هم که به نام دین و فرهنگ و تاریخ و ادبیات و هنر، به خوردمان می دهند، باید تجدید نظر کنیم، که همه مسموم است. و برای اینکار باید متد، و شور و از خودگذشتگی و ایمان داشته باشیم." (۲)
پلورالیسم دینی نیز که مبتنی بر تعدد فهم ابعاد دینی است، و نفی برداشت واحد، که طی سالیان اخیر توسط بعضی از اندیشمندان دینی ارائه شده است و گویا آن را جزو افتخارات و دست آوردهای خویش می پندارند، سال های قبل از انقلاب توسط شریعتی مطرح و ریشه در اندیشه او دارد؛
"در مقدمه "سلمان فارسی" من یک بحثی داشتم به نام تعدد ابعاد فهم اسلامی. یعنی همه افراد انسان خود اسلام را که حقیقت واحدی است، در قالب های ذهنشان که باید بفهمند یکجور نمی فهمند و لازم هم نیست که یکجور بفهمند." (۳)
"اگر یک روزی یک مرکزی درست شد و به همه متفکرین و علما بخشنامه شد که اصول و فروع اسلام را به این شکل همه تان باید بفهمید و هیچکس هیچوقت دیگر حق ندارد نظر دیگری بدهد، اسلام به عنوان یک علم، به عنوان یک منطق و به عنوان یک فرهنگ متوقف شده. این وحدت، علامت مرگ فکر و احساس مذهبی است." (۴)
طرح چنین نظری، راه را بر انحصار و انجماد تفکر و برداشت دینی می بندد و خود زمینه ساز برداشت های آزاد، آگاهانه و فارغ از منافع صنفی و طبقاتی می گردد. امری که به نوبه خود می تواند در آزاد سازی جامعه از تفکرات و برداشت های ارتجاعی موجود کمک شایانی نماید.

امامت، رهبری، دیکتاتوری و آریستوکراسی مذهبی
آنچه را بسیاری دلیل بی مهری شریعتی نسبت به دموکراسی و آزادی می دانند، می توان در کتاب امت و امامت او یافت. بسیاری از منتقدان شریعتی در همین کتاب توجه ندارند که وی رهبری [امامت] را از دیکتاتوری تفکیک می کند و تفاوت های آن را نیز نشان می دهد. به علاوه این اثر در سال ۱۳۴۷ پدید آمده است و کارهای عمده و اساسی شریعتی پس از درس ها و سخنرانی های حسینیه ارشاد است که او را به عنوان یک اندیشمند تأثیر گذار مطرح می نمایند. به علاوه وی خود در درس های تاریخ ادیان در سال ۱۳۵۰ به صراحت امامت را دوره ای موقتی در تاریخ شیعه می داند: "اولا امامت نظامی همیشگی نیست، رژیمی است که به هر شکلی که باشد از نظر اعتقاد شیعه امامی در دوازده شخص معین، محدود است، و در این شکی نیست که بیش از این نیستند. بنابراین نمی تواند رژیمی همیشگی باشد، که اگر می بود نمی توانست اشخاصش در این سلسله معین باشد. وقتی معلم من آمد و گفت بعد از من دوازده نفر می آیند و این درس را تمام می کنند، یعنی اینکه درس من ابدی نیست و پس اشخاصی که تعیین شده است و می آیند، تمام می شود. و پس از آن اصول دیگری هست که بر اساس آنها کارمان را اداره می کنیم. ثانیا به دوره خاصی از تحول اجتماعی مربوط است، یعنی دوره مدینه و جامعه اسلامی قرن هفتم و هشتم." (۵) 
"بنابراین امامت یک رژیم انقلابی است که افرادی محدود دارد و ثانیا مربوط به دوره انتقال است، دوره انتقال یک جامعه جاهلی عقب مانده منحط به جامعه ای که دارای رشد فرهنگی و اعتقادی و سیاسی شده است." (۶)
به علاوه نقد و نگرش وی به روحانیت و ... حکومت مذهبی، نمی توانست پذیرای حاکمیت مذهبی باشد. او در دو مورد مشخص از تاریخ ایران معاصر، با دفاع از مشروطه در مقابل مشروعه، و دفاع از مصدق در برابر کاشانی و روحانیان مخالف او، چشم انداز سیستم سیاسی مورد نظر خود را در مرحله عملی آن نشان می دهد.
همچنین او در چند مورد مشخص، حکومت مذهبی و استبداد دینی را به شدت محکوم می کند و آن را در حد فاجعه ای بشری به تصویر می کشد:
"اریستوکراسی مذهبی که من عنوان کرده ام به این معنی است که در یک جامعه مذهبی نفس واسطه بودن میان خلق و خالق و داشتن چنین مقام روحانیت و تقدسی، فضیلتی را در نظر مردم پدید می آورد که ملاک حاکمیت و برتری ذاتی و جبری و اشرفیت و اشرافیت طبقاتی و در نتیجه سیاسی نیز می گردد و این خود یک نوع پدید آمدن "طبقه" حاکمه، جامعه طبقاتی، نقض وحدت و هماهنگی و اصل تساوی عمومی سیاسی و اقتصادی و حقوقی خواهد بود و بخصوص مانع رشد توده و استقرار دموکراسی، و موجد اختناق و استبداد دینی خواهد گردید." (۷)
تصویری که وی از حکومت مذهبی ارائه می دهد، چنان زنده، واقعی ، عینی و شفاف است که گویی او خود شاهد و ناظر حکومت "جمهوری اسلامی ایران" بوده است!
"حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است ، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم ميداند ، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم ؛ بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته از آن ، برای مخالف ، برای پيروان مذاهب ديگر ، حتی حق حيات نيز قائل نيست . آنها را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دين و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می کند . " (۸)
علاوه بر این، او در یکی از آخرین نوشته های خود، حتی به حاکمیت روشنفکران – که به تعبیر خود آنان را آگاهان و برانگیزندگان دوران مدرنیته می داند – نیز باور ندارد و رسالت آنها را "وارد کردن واقعیت های ناهنجار موجود در بطن جامعه و زمان به احساس و آگاهی توده" (۹) می داند و با تایید این گفته روسو که "برای مردم راه نشان ندهید و تعیین تکلیف نکنید، فقط به آنها بینایی ببخشید، خود راه ها را به درستی خواهند یافت و تکلیفشان را خواهند شناخت" (۱۰)، موضع خود را با جای گاه و مسئولیت روشنفکران نیز مشخص می کند.  بنا بر این، او بر خلاف برداشت های برخی از "منتقدان"، روحانیت را نفی نمی کرد تا روشنفکران را در حاکمیت جای گزین آنان سازد و آنها با زور! بر مردم حکومت کنند!
او همچنین رهبران جامعه را تابع مردم آگاه و رسته از بند تقلید و تعبد، ارزیابی می کند و نه حاکمانی که مردم باید تابع و مطیع آنها باشند. به نظر او "تا مردم به آگاهی نرسیده اند و خود صاحب شخصیت انسانی و تشخیص طبقاتی و اجتماعی روشنی نشده اند و از مرحله تقلید و تبعیت از شخصیت های مذهبی و علمی خود که جنبه فتوایی و مقتدایی دارند (و رابطه میان آنها با مردم، رابطه مرید و مراد و عامی و عالم و مأموم و امام است) به مرحله ای از رشد اجتماعی و سیاسی ارتقاء نیافته اند که در آن رهبران اند که تابع اراده و خط مشی آگانه آنان اند" (۱۱) ، سخن گفتن از پیشرفت و توسعه اجتماعی با واقعیت فاصله ها دارد.
عنصر آگاهی و خود آگاهی، در بینش اجتماعی و ارزشی شریعتی، دارای آن چنان اهمیتی است که حتی انقلاب را – که عموما پدیده ای واکنشی، انفجاری و قهر آمیز است – بدون آگاهی و فرهنگ، پدیده ای ناکام ارزیابی می کند:
"ثمره تحمیل انقلاب بر جامعه ای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد جز مجموعه ای از شعارهای مترقی، اما ناکام، نخواهد بود." (۱۲)

پروژه اصلاح دینی شریعتی
شریعتی به درستی تشخیص داده بود که مذهب موجود، مردم را همچنان در جهل، خرافات و ارتجاع نگه می دارد و هیچ حرکت و تحول پیشروانه ای را در جامعه و زندگی آنان باعث نخواهد شد. او آگاهانه بر این باور بود که اسلام خود زندانی است. زندانی ارتجاع روحانیت که از دین دکان و ابزاری ساخته بود برای حفظ موقعیت و منافع صنفی و طبقاتی خویش. بر همین اساس به درستی معتقد بود که تا زمانی که در بینش دینی مسلمانان اصلاحی صورت نپذیرد، آنان همچنان در اسارت باورهای ارتجاعی و تقلیدی به سر خواهند برد. بر همین اساس بود که او نجات اسلام را از نجات مسلمانان با اهمیت تر می شمرد؛ چرا که نجات مسلمان ها می توانست موقتا آنان را رهایی بخشد، اما تا هنگامی که اسلام خود در انحصار ارتجاع بود، و روحانیت این ابزار را همچنان در انحصار و حصار خود داشت، توده مذهبی را دیگر باره و دیگر باره به زندان می افکند:
"روشنفکران کشورهای اسلامی باید یک جنگ آزادی بخش برای خود اسلام آغاز کنند، که اسلام آزاد بشود، نه اینکه مسلمان ها نجات پیدا کنند، اگر مسلمان ها نجات پیدا کنند و اسلام زندانی باشد، باز دو مرتبه می افتند در داخل زندان "ارتجاع" و باید دائما بروند و برگردند، مثل آنچه می بینیم"! (۱۳)  
در همین راستا، او خود به تلاش برخاست تا با توجه به فرصت تاریخی و محدوده زمانی خود به تلاش برای رهایی اسلام از زندان ارتجاع بپردازد که حاصل آن آثار و مباحثی است که از خود بر جای گذاشت. من در اینجا بدون اشاره به جزئیات و طرح دقیق مباحث و موارد تبیین شده در آثار شریعتی، رئوس برجسته ی برخی از دست آوردهای وی را به شرح زیر ردیف می کنم، تا دریابیم که چرا ما هنوز هم به شریعتی و پیام او در یک جامعه دینی نیازمندیم؛

* پروتستانتیسم اسلامی (رنسانس اسلامی) که لازمه آن، تجدید نظر در تمامی داشته ها و منابع فکری اسلامی پس از بعثت و قرآن بود
* طرح تصفیه و استخراج منابع فرهنگی
* نفی تفکر تقلیدی – حوزوی، نفی تقلید در اصول عقاید:
"در خود مبانی اساسی تشیع ماست که تقلید در مسائل عقلی و اصول اعتقادی جایز نیست، و حتی کسی که اصول اعتقادی خودش را به تقلید گرفته باشد، اساس دینش درست نیست و عبادتش درست نیست. تقلید عقلی به این شکل در می آید که عقل ها را از بین می برد، یعنی آنچه را که باید هر کسی سرمایه ای بدهد و یک سرمایه گذاری یی در این عقل کل جامعه بشری و در این جامعه فرهنگ اسلامی بکند، همه به صورت یک عبد عبید یک یا دو نفر در می آیند و او به جای همه در مسائل عقلی فکر می کند و اینها می شوند "هیچ"! (۱۴)
* تلفیق آگاهانه بینش عرفانی با مبارزه سیاسی ، یا پیوند مذهب با زندگی اجتماعی
* تقدس زدایی از چهره های برجسته "مذهبی" و به چون و چرا پرداختن و عقلانی کردن "مبانی" دینی
* زدودن تقدس دروغین "روحانی" و "روحانیت" و در نهایت نفی این طبقه که ادعای واسطه گی بین خدا و خلق را دارد. با تز اسلام منهای روحانیت
* زمینه سازی برای "رفرم" در بازشناخت، باز خوانی و بازفهمی متون دینی
* نگاه انتقادی به سنت و مدرنیته
* طرح مقوله آزادی به عنوان یکی از نیازهای عمده و اساسی انسان؛
"آنكه آزادی را از من می گيرد, ديگر هيچ چيز ندارد, كه عزيزتر از آن به من ارمغان دهد". (۱۵)
در جای دیگر؛ " اگر به تكامل نوع انسان اعتقاد داريم , كم ترين خدشه به آزادی فكری آدمی و كم ترين بی تابی در برابر تحمل تنوع انديشه ها و ابتكارها يك فاجعه است ." (۱۶)
* نفی دگم اندیشی و فرقه گرایی
* ارائه نظریه عرفان، برابری و آزادی به عنوان آلترناتیوی منطقی و مردمی در رویارویی و مقابله با مثلث سرکوبگر حاکم بر تاریخ؛ یعنی زر و زور و تزویرو یا به تعبیری دیگر روحانیت، مالکیت و دولت
* ارائه سیستم اعتقادی مبتنی بر تساهل، دگراندیشی و دگر فهمی متون دینی و نفی دیدگاه های مبتنی بر قرائت واحد - برداشت یکسان و تقلیدی - و خودمحورانه از دین:
"اتحاد و اشتراک در درک و عقیده و جهت، آرامش و سکون می آورد و هر گاه جامعه ای بدین حالت افتاد به مرگ نزدیک می شود، چه زندگی جنبش است و جنبش را آتش های (اگر نگوییم مقدس) ضروری تناقضات و اختلافات گرم نگه می دارد. چرا استبداد (فردی، گروهی یا حزبی)، علیرغم کوشش های به چشم خور اولیه، جامعه را به رخوت و انجماد می کشاند؟ چرا آنجاها که آزادی افکار نیست و اندیشه ها با هم تصادم ندارد فکر می میرد و اندیشه ای که در میدان با رقیبی گلاویز نمی شود و به مانعی بر نمی خورد خود از رفتن باز می ماند و تباه می شود؟" (۱۷)  
"چون باز یکی از اعتراضات همیشه این است که دین یک حقیقت است، و هر کس هم نمی تواند یک چیزی بگوید، می گویم دین یک حقیقت است ولی هر کسی می تواند یک جوری بفهمد. مگر طبیعت یک واقعیت نیست؟ چرا هرکس یکجوری آن را می فهمد و طبیعت هم هست؟" (۱۸)
* نفی استثمار و سرمایه داری و قرار دادن سوسیالیسم در کنار مذهب و متناقض ندانستن این دو
* طرح گسترده مقوله الیناسیون انسان توسط مفاهیم و معیارهای گوناگون شکل دهنده زندگی انسان، از قبیل مذهب، فلسفه، اقتصاد، مدرنیته، سرمایه داری، علم، هنر، و ...
و موارد بسیار دیگری که باید در فرصت هایی دیگر به آنها پرداخت.

این دست آوردها با توجه به پر رنگ بودن حضور مذهب در جوامع اسلامی، می تواند همچنان آلترناتیوی ارزنده، جهت دهنده و تاثیر گذار و خنثی کننده بنیادگرایی و واپسگرایی آخوندیسم باشد. پویندگان واقعی دیدگاه های شریعتی، طی سال های حاکمیت استبداد دینی در عمل نشان داده اند که آنچه شریعتی گفت، نفی کننده ارتجاع در تمامی ابعاد آن بوده است. 
با توجه به این نکات، به جرأت می توان گفت که شریعتی اینک خود به یک متن تبدیل شده است.

منابع:
--------------------------
۱) م. آ. ۱۶ ، ص ۷۱
۲) م. آ. ۱۶،  ص ۲۰۲
۳) م. آ. ۲۶، ص ۱۶۸
۴) م. آ. ۲۶، ص ۱۷۶
۵) م. آ. ۱۵، ص ۴۲
۶) م. آ. ۱۵، ص ۴۳
۷) م. آ. ۳۰، ص ۱۱۲
۸) م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷
۹) م. آ. ۴، ص ۹۵
۱۰) م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷
۱۱) م. آ. ۴، ص ۹۴
۱۲) م. آ. ۴، ص ۹۵
۱۳) م. آ. ۱۰، ص۱۵۳
۱۴) م. آ. ۲۶ ص ۱۷۹
۱۵) م. آ. ۲۵، ص ۳۵۹ 
۱۶) م. آ. ۲، ص ۱۴۹
۱۷) م. آ. ۲۸، ص ۳۰۴
۱۸) م. آ.  ۲۶، ص ۱۷۵

__________________________________________________
گفتنی ها از شریعتی!
دیگر نمی دانم چه درباره "دکتر" باید بنویسم. چه باید نوشت که دیگران و یا خودم ننوشته اند؛ نظر او درباره "روحانیت"؟ موضعش در رابطه با سوسیالیسم و سرمایه داری؟ دیدگاهش درباره دموکراسی؟ عشق و علاقه اش به آزادی، و نفرتش از استبداد؟ معبودهایش؟ گزیده های سیاسی و فکری اش از غرب؟ نفرتش از استعمار؟ شیفتگی اش به عرفان، برابری و آزادی؟ مبارزه اش با زر و زور و تزویر، و یا استبداد، استحمار و استثمار و یا هم ملک و مالک و ملا؟ تیغ و طلا و تسبیح؟ روحانیت، سلطنت، سرمایه؟ و یا همچون مخالفان مغرضش رابطه حسنه، و پدر و فرزندانه اش با روحانیت؟ مرتجع بودنش؟ احیا کردن مذهبی که جامعه ما را به این روز کشانده است؟ زمینه سازی اش برای انقلاب و حاکمیت خمینی؟ و یا به زعم آخوندها همدستی اش با رژیم سلطنتی و کنار آمدن با ساواک؟ و بدنام کردن روحانیت؟
 پیرامون آن جوان مرد جوان مرگ، تا دلتان بخواهد، داستان پردازی شده است و می شود. طیف مخالفانش نیز از همه رنگ حضور دارند.
منتقدانش روز به روز بر شور و شر خود می افزایند و با استفاده از گذر زمان و تغییرات عمده ای که در بینش سیاسی و تاریخی مان ایجاد شده است،  بخشی از سخنان او را که همچون دیگر انسان های فرهیخته و متعهد به زمان و مکان خود وابسته بود، برجسته می کنند تا شاید موفق به بی اعتبار کردن او بشوند!
دوستان و دوستدارانش اما، با چاشنی یی از عشق و دوستی و همدلی - و علیرغم در مواردی تلاش برای زیباتر جلوه دادن چهره و روح او – سعی می کنند تا چهره حقیقی او را بنمایانند و تلاش هایش را پاس بدارند. واقعیت این است که دوستدارانش، به شریعتیسم اعتقاد ندارند! آنها او را بیش از یک اندیشمند و روشنفکری که فرزند زمان خویش بوده است، نمی بینند. همانند بسیاری دیگر از متفکران جهان که فرزند زمانه خویش بوده اند. آنها نه از غیب خبر داشتند و نه پیش گو بوده اند! اندیشه ها و تلاش هایشان، در برهه ای از زمان، نسلی را به حرکت واداشته و در آنها انگیزه ایجاد کرده است.   
همه متفکران و اندیشمندان، فرزند زمانه خود بوده اند و شریعتی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنها به پرسش های عصر و نسل خود پاسخ گفتند و جستجوگران نیز آن پاسخ ها را اگر مناسب یافتند، به جان پذیرفتند. آنها که با زمانه و دردهای آن پیوندی نداشتند، حرفی نیز برای گفتن نداشتند، چرا که زمانه آنها را خریده بود. آنها به وضع موجود دل خوش کرده بودند، در رفاه و آسایش، به تحقیق پیرامون پدیده های بی خطر و بی ضرر مشغول شدند، و حرف ها و تحقیفاتشان نه کسی را آزرد و نه هدایت کرد. دغدغه آنها، نه درد و رنج و رهایی، که پذیرش وضع موجود و دل خوشی نسبت به شرایط بود. نه حرف هایشان کسی را آزرد و نه نسلی را بیدار کرد. کلام آنها همیشه کهنه ماند و می ماند. چرا که آنها پا به پای وضع موجود پیش می رفتند. اما فرزندان زمان، که زمان را حس می کردند، و کمبودها و کاستی های آن را، و نه در پی جاه و مقام، که در جستجوی راهی برای گریز از شرایط نامناسب موجود بودند، سخن تازه آفریدند، تا نسل خود را به راهی دیگر هدایت کنند. این است که می بینیم در سخنان این حکیمان و فرزانگان، آنچه همیشه ماندگار است، اندیشه رهایی از شرایط موجود و یافتن پاسخ به پرسش های وجودی و ملموس زندگی بوده است. به همین دلیل اگر همه سخنان آنان برای همیشه پاسخگو نباشد، برای همیشه پرسشگر و انگیزه آفرین می باشند. متد و راه و روشی که این گونه افراد در پیش گرفتند، اندیشه انتقادی و نقد مفاهیم و پارادایم هایی بود که بر هستی، حیات و رفتار انسان ها تعیین گذار بودند. و شریعتی یکی از آن چهره های پایا و ماندگار می باشد. درست به همانگونه که کارل مارکس، ژان پل سارتر، حنیف نژاد، مصطفی شعاعیان، جزنی، احمد زاده، سعید محسن،  آل احمد، خلیل ملکی، احمد کسروی، و ...
شریعتی خود اما تا هنگام و هنگامه انقلاب زنده نماند. افکارش اما ماندگار شد. و آنها که راه او را دنبال کردند، حاکمیت پس از انقلاب را هرگز نپذیرفتند. آنها به جرگه اپوزیسیون پیوستند. فرقان، آرمان مستضعفین، کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی، و ... تعدادی از روشنفکران مذهبی. و آنها که از برخی از نوشته ها و گفته های او سوء استفاده کردند، همان هایی بودند که هیچ باوری به راه، منش و افکار او نداشتند. آنها کسانی بودند که برخی از مطالب او را برای بهره برداری مورد سوء استفاده قرار دادند. درست به همانگونه که بخش عظیمی از منتقدانش نیز همان راه را دنبال کردند. آنها برای نفی او، جملاتی را از میان صدها صفحه مکتوب شده از نوشته ها و گفته هایش برگزیدند، تا او را متهم به آنچه خود تصور می کردند، بنمایند. غافل از اینکه اگر شریعتی چنان بود، بسیاری از جریانات و شخصیت های فکری و سیاسی پوینده راه او، هرگز از همان آغاز حاکمیت ارتجاع - علیرغم شعارهای اسلامی و انقلابی – راه خود را که الهام گرفته از اندیشه شریعتی بود، از رژیم تازه ایجاد شده، جدا نمی ساختند!